ژيلا بني يعقوب
روزنامه سرمايه 9/3/85
محسن مخملباف، فيلمساز ايراني در همه اين سال ها هم فراوان مورد ستايش قرار گرفته و هم بسيار مورد انتقادهاي تند مخالفان و موافقانش.
يكي از انتقادهاي دايمي و تكراري به مخملباف تغيير و حتي نوسان هاي زياد در انديشه ها و آثارش بوده است.تغييراتي كه هر بار موجب شد، بخشي از دوستان و همفكرانش را از دست بدهد و طرفداران پر و پا قرص ديروزش را به منتقدان تيز و گاه بي رحم امروز تبديل كند.اگر مخملباف زماني در كتاب ها و فيلم هايش از جمله «بايكوت» و «دو چشم بي سو» مخالفان فكري و سياسي خود را مورد تمسخر قرار مي داد و مبارزان غيرمذهبي را در دوران شاه محكوم مي كرد ديرزماني نپاييد كه محكوم كردن ديگران را كه جز «ما» فكر مي كنند، محكوم كرد. اين بار به گونه اي كه دوستان مذهبي اش از او دل آزرده شدند.
اگر براي خيلي از دوستانش اين همه تغيير از «دو چشم بي سو» و «توبه نصوح» تا «شب هاي زاينده رود» و «نوبت عاشقي» عجيب بود و انحرافي غيرقابل بخشش، از نظر خود مخملباف يك امتياز. در پاسخ به همين نقدها هم بود كه گفت: «چگونه مي شود ادعا كرد كه حرف مرد يكي است و من اصولم را تغيير نمي دهم؟ وقتي واقعيت دايم جلوه هاي نويي به تو عرضه مي كند، چگونه مي تواني در اصول خودت اصرار بورزي؟ در جهاني كه همه چيز در حال تغيير و تحول است، چرا ما بايد دايم خودمان را تكرار كنيم؟ من اصول انديشه و بيانم را بر اساس واقع گرايي نسبي بنا مي كنم. يعني ذهن خودم را اصل نمي گيرم. چون معتقدم ما در مقابل واقعيت، خيلي كوچك هستيم.»
اگر روزي منتقدانش گفتند مگر يك انسان چقدر قرار است تغيير كند؟ ترديد نكرد كه از تغييرات بيشتر و بيشتر خودش در آينده هم خبر بدهد.
او در فيلمي كه هوشنگ گلمكاني از زندگي و آثارش تهيه كرده، با لحن قاطعي مي گويد كه «اي كاش مي توانستم به اندازه همه «هستي» تغيير كنم. هنوز هم خيلي تغيير نكرد ه ام.» در پاسخ به همين انتقادها هم بود كه زماني در پاسخ به سؤال هاي احمد طالبي نژاد و هوشنگ گلمكاني گفت: «بعضي ها در رودربايستي حرف هايي كه قبلازده اند، مي مانند. يعني زماني حرفي زده اند و حالا مي ترسند اگر در آن حرف ها تجديدنظر كنند، ديگران به او انتقاد كنند كه چرا عوض شده است. مگر ما چقدر بزرگيم كه مدعي شناخت كامل هستي باشيم؟ و اگر صاحب شناخت كاملي از هستي نيستيم، مگر مي شود كه با تكامل شناختمان ثابت بمانيم و عوض نشويم؟!
ما ذره اي هستيم كه تصاويري از جهان مي گيريم. نبايد اين تصاوير را مطلق كنيم تاحدي كه انگار انتهاي جهان است و ما همه چيز را مي دانيم. در واقع اين تغيير منحصر به من نيست، همه تغيير مي كنند. فقط عده اي از بيان آن پرهيز مي كنند و من هيچ ابايي ندارم از اين كه مدام آخرين تغييراتم را اعلام كنم. من به تغييرم افتخار مي كنم.»
مخملباف معمولاهم يادش نمي رفت كه براي دفاع از تغيير خود از ديگران سند بياورد. بارها هم به «ژان پل سارتر»، متفكر بزرگ فرانسه، ارجاع داد: «به سارتر گفتند اين حرفي كه مي زني با حرف دو سال پيشت، مغايرت دارد، جواب داد كه آن سارتر، دو سال پيش تمام شد و اين سارتر، طي دو سال، زايش هاي جديدي داشته است.»
مخملباف به دلايل ديگر هم مورد انتقاد قرار گرفته است، يكي از شديدترين هايش زماني اتفاق افتاد كه او تمام تلاش خود و خانواده اش ر ا متوجه افغانستان كرد.
نه فقط درباره افغانستان فيلم مي ساخت كه درآمد فروش فيلم هايش را نيز صرف ساختن مدرسه، كتابخانه و يتيم خانه در افغانستان مي كرد. همچنين جنبشي را هم براي آموزش كودكان افغاني آغاز كرد، همان كودكاني كه درسا ل هاي جنگ بي سواد مانده بودند. بعضي از ايراني ها آن روزها به مخملباف انتقاد كردندكه «خودمان در ايران اين همه كودك نيازمند تحصيل داريم و آن وقت تو اين همه توان را براي افغان هاصرف مي كني.
اما مخملباف در پاسخ به آن ها مي گفت كه محروميت در افغانستان معنايي متفاوت با همه جاي دنيا دارد: «وقتي از گرسنگي و فقر حرف مي زنيم، فوري به ياد آفريقا مي افتيم و فراموش مي كنيم كه افغانستان، آفريقايي است در كنار ما.»
مخملباف آنقدر دلبسته افغانستان شد كه بعد از سقوط طالبان با همه خانواده اش به كابل رفت و دو سال همان جا ماند و خيلي زود فهميد كه ديگر نمي تواند ميان فيلمسازي، كمك به آموزش كودكان افغاني، ساختن كتابخانه و مدرسه سازي در افغانستان تفاوتي قائل شود: «شايد حرف هاي من براي كساني كه اينجا را نديده اند، اغراق آميز به نظر برسد، اينجا آنقدر نياز هاي اوليه وجود دارد و آنقدر چيزي براي رفع اين نيازها وجود ندارد كه هركس به هر دليلي به افغانستان بيايد، فرقي نمي كند. مثلا اگر براي تهيه گزارش آمده باشيد و يا براي هر كار ديگري، وقتي بازگشتيد حتماچيزي از شما دراينجا باقي مي ماند و احساس مي كنيد بخشي از قلبتان را در افغانستان باقي گذاشته ايد.»
مخملباف با همه تغييراتي كه كرده هنوز هم خودش را آرمانگرا مي داند: «من خدا را شكر مي كنم كه جزو نسل جديد ايران نيستم. نسلي كه وجوه اجتماعي بسيار كمي دارد. البته مي دانم كه نسل ما آنقدر انواع و اقسام آرمان ها را به كار برد و بي محتوا كرد كه حالا نسل جديد از هرچه آرمان بيزار شده. با اين همه، هنوز هم ترجيح مي دهم يك آرمانگرا باشم. مي دانيد! حتي آرمانگرايي احمقانه بهتر است از يك زندگي بدون آرمان.»
مخملباف كه دو روز پيش 48 ساله شد، هنوز هم دست به كارهايي مي زند كه حتي آن هايي را هم كه به تغييرات غيرمنتظره او عادت كرده اند، شگفت زده مي كند. اگر نوبت عاشقي اش خيلي ها را حيرت زده كرد، آخرين فيلمش «سكس و فلسفه» خيلي از دوستانش را شوكه كرد، تا اينكه دوباره گفتند: «مگر اين انسان چقدر قرار است تغيير كند و مرز اين تغييركجاست؟