ژیلا بنی یعقوب
زمستان 1382
كمي آنسوتر از ميدان عليبابا و گذر از رستوران معروف «كندل»]شمع[ در بغداد، بالاخره گالري نقاشياي را كه روز قبل «حنا ابراهيم»،روزنامه نگار آدرسش را به من داده بود، پيدا كردم.
به قول همراهم پيدا كردن يك آدرس در بغداد بيش از هر چيز ديگري بايد براي خارجيها دشوار باشد. چرا كه بيشتر خيابانها و كوچههاي بغداد اكنون تابلو ندارند، بنابراين نه شمارهاي دارند و نه نامي بر خود. نميدانم وضع در دوران صدام نيز همينگونه بوده يا اين نيز يكي از عوارض بعد از جنگ است. آنچه كار را بيشتر بر خارجيها در بغداد سخت ميكند، اين است كه اهالي اين شهر راهنماهاي خوبي در پيدا كردن يك آدرس براي تو نيستند. هر چند كه از هر كس كه آدرسي را بپرسي، با نهايت مهرباني و خوشرويي پاسخت را ميدهد و تلاش زيادي هم به عمل ميآورد تا كمكت كند. اما اغلب هم در اين تلاش ناكام ميماند. به نظر ميرسد عراقيها فقط كوچه و خياباني را كه خودشان در آن زندگي ميكنند، بلدند و چند خيابان آنطرفتر را نميشناسند. بگذريم! چرا كه حالاديگر من جلوي گالري نقاشياي كه صاحبش يك زن هنرمند عراقي است بودم.
گالري ديوارهاي كوتاهي داشت، با حياطي كه چمن، گلها درختان زيبايش در آن ظهر ملالآور بغداد براي من نشاطآور و تنوعبخش بود. گروههاي چند نفره زنان و مردان عراقي دور ميزهايي كه در گوشهو كنار حياط گالري قرار داشت، نشسته و مشغول بحث و گفتوگو با هم بودند، البته بيشتر آنها زن بودند و تك و توكي هم مرد در ميانشان ديده ميشد. ظاهراً حق با حنا بود. تعدادي از زنان فرهيخته و نخبه به بهانه برگزاري يك نمايشگاه نقاشي در حياط سرسبز و با صفاي اين گالري دور هم جمع شده بودند تا بحثها طولاني سياسي و اجتماعي با يكديگر داشته باشند و برنامههاي آينده خود را پيبريزند. حنا قبل از هر چيز مرا به زينب دختر 36 سالهاي كه كت و شلوار كرم رنگ پوشيده بود، معرفي كرد و گفت:«زينب فارغالتحصيل رشته مجسمهسازي دانشگاه بغداد است و مديريت اين گالري را برعهده دارد.»
بعد از مكث كوتاهي با لبخندي در تمجيد از دوستش گفت:«مهمترين ويژگي زينب اين است كه هنرش را با سنتها و فرهنگ مردم عراق پيوند زده است، كاري كه متأسفانه برخي از هنرمندان ما از آن غافل ماندهاند.»
زينب صحبتهايش را با بيان دشواريهايي كه براي تحصيل در رشته مجسمهسازي داشت آغاز كرد:«پدر و مادرم با تحصيل من در اين رشته مخالف بودند و ميگفتند چه معنايي دارد كه يك دختر خوب در چنين رشتهاي درس بخواند و كار كند. اغلب خانوادههاي عراقي به ويژه خانوادههاي سنتي با تحصيل و اشتغال دخترانشان در هنرهاي تجسمي و حجمي از نقاشي گرفته تا مجسمهسازي، خوشنويسي و عكاسي مخالفند، اما در همين حال همه عاشق اين هستند که دخترانشان بازيگر سينما بشوند...»
من كه از شنيدن حرفهايش واقعاً تعجب كرده بودم، حرفش را قطع كردم و گفتم:«زينب! تو مطمئني كه اشتباه نميكني، چرا كه عليالاصول خانوادههاي سنتي بايد تمايل چنداني به بازيگر شدن دخترانشان نداشته باشند، اگر نه نقاشي و عكاسي و اينطور هنرها كه نبايد تعارضي با معيارهاي اخلاقي آن خانوادهها داشته باشد.»
زينب با لحن قاطعي گفت:«نه! اشتباه نميكنم و تو در اين باره ميتواني از همه زنان و مردان هنرمندي كه در اينجا حضور دارند، سؤال كني. همه آنها حرفهاي مرا در اين باره تأييد خواهند كرد. اتفاقاً نكته شگفتآورترش اين است كه اغلب خانوادههاي عراقي چه فقير باشند و چه ثروتمند و چه سنتي باشند و چه غير سنتي عاشق اين هستند كه دخترشان بازيگر شود، آن هم يك بازيگر مشهور، آنها هم كه در اين باره سختگيرترند در نهايت راحتتر قانع ميشوند كه دخترشان وارد عرصه سينما و بازيگري شود تا مثلاً نقاشي و خوشنويسي».گفتم:«اينكه خيلي عجيب است، من اصلاً نميفهمم.»
گفت: خودم هم كه اين همه سال با آن دست به گريبانم، نميفهمم چه برسد به تو كه براي اولين بار است كه اصلاً اين موضوع را ميشنوي البته شايد يك دليلش اين باشد كه بازيگري هم شهرت به ارمغان ميآورد، هم ثروت. به هر حال به دليل همين علاقه خانوادههاست كه عراق اين همه بازيگر زن دارد اما تعداد نقاشان و مجسمهسازان زن و به طور كلي زناني كه در عرصه هنرهاي تجسمي كار كنند، اينقدر كم است.
دوباره گفتم: عجيب است زينب! خيلي هم عجيب است.
سپس زينب از مشكلاتي كه بر سر راه رشد و ارتقاي زنان هنرمند در عراق وجود دارد، برايم حرف زد:«اغلب صاحبان گالريها در عراق مرد هستند و اغلب آنها حاضر نيستند براي آثار زنان هنرمند نمايشگاه برگزار كنند. همين تبعيض هم مرا تشويق كرد تا اين گالري را تأسيس كنم تا شايد كه كمكي باشم براي زنان هنرمندي كه معمولاً با پاسخ منفي گالريداران مرد مواجه ميشوند.»
البته زينب به گفته خودش در همه اين سالها اين شانس را داشته كه با مرداني كار كند كه نه فقط نگاه تبعيضآميز نسبت به زنان ندارند كه آنها را مورد حمايت نيز قرار ميدهند اما به اعتقاد او اين ويژگي در ميان مردان عراقي چندان عموميت ندارد.
«من در گالري خودم هم آثار زنان را عرضه ميكنم هم آثار مردان را همانطور كه ميبيني اين روزها گالري من ميزبان آثار «فائق حسين» از نقاشان معروف عراقي است و بارها هم براي ايشان نمايشگاه گذاشتهام. هر چند كه اين را هم بايد بگويم كه بيشتر براي زنان نمايشگاه برگزار كردهام تا مردان. شايد به اين دليل كه مردان در گالريهاي ديگر هم به راحتي ميتوانند نمايشگاهها خود را برگزار كنند اما زنان دشواريهاي بيشتري براي پيدا كردن يك گالري مناسب براي عرضه آثار خود دارند.
از زينب پرسيدم آيا بين تعداد خريداران تابلوهاي زنان و مردان هم تفاوت معناداري وجود دارد، منظورم اين است كه آثار زنان بيشتر به فروش ميرود يا آثار مردان؟
كه گفت: «نه! در اين باره تفاوتي وجود ندارد، چرا كه اغلب خريداران تابلوهاي نقاشي روشنفكران هستند و بنابراين تفاوتي ميان هنر زنان و هنر مردان نميگذارند و اثري را ميخرند كه زيباتر و ارزشمندتر باشد.»
بعد هم از مسؤول مركز هنرهاي تجسمي در دوران صدام برايم حرف زد كه «يك زن هنرمند به نام ليلا عطار بود و هرگز تفاوتي ميان هنرمندان زن و مرد نميگذاشت و به هر دو تسهيلات يكسان ميداد. صدام نيز دستور داده بود به هر هنرمند بعد از پنج سال فعاليت حقوق و مزاياي ثابت پرداخت شود. صدام همواره در صحبتهايش به هنرمندان اظهار علاقه ميكرد و يا حداقل اين طور وانمود ميكرد.»
با خندهاي گفتم: نكند تو از طرفداران صدام هستي؟
با لحني كاملاً جدي و خشك گفت: «نه! من هرگز طرفدار او نبودم و نيستم اما آيا اين شيوه و دليل مناسبي است كه اگر كسي را دوست نداشتيم و مخالفش بوديم، فقط نكات منفي را دربارهاش بازگو كنيم و احياناً اگر اقدام درستي هم كرده آن را كتمان كنيم. اگر دنبال چنين شيوهاي هستي بايد بگويم سراغ خوب آدمي براي مصاحبه نيامدهاي.»
گفتم: نه زينب! نه! من در اين باره با تو موافقم. يعني من هم مثل تو مخالف «نفي مطلق» هستم همچنان كه با «قبول مطلق» هم مخالفم. پس راحت حرفهايت را بزن.»
لبخندي زد و گفت: «صدام 14 نفر از اعضاي خانواده درجه يك و درجه دو مرا كشته است. من هرگز او را دوست نداشته و ندارم، او فقط زندگي مرا خراب نكرده، زندگي خيليها را نابود كرده است. اما از آمريكاييها هم متنفرم. چرا كه من وطنم را دوست دارم، پس چطور ميتوانم از كساني كه خانهام را اشغال كردهاند، متنفر نباشم. »
اين بار پرسيدم: «آيا معناي حرفهايت اين است كه صدام را به آمريكاييها ترجيح ميدهي؟»
سرش را تكان داد و گفت: «نه! حرف من ترجيح دادن اين يا آن نيست. به قول شاعر معروف عرب كه ميگويد: «مواظب شترها باشيد، بهتر از آنكه مواظب خوكها باشيد.»
وقتي چهره بهتزده مرا ديد، سعي كرد كه معناي شعر را توضيح بدهد: «يعني اينكه همه به كثيف بودن خوك اطمينان دارند و ماهيتش روشن است، بنابراين بايد مواظب شترها باشيم كه همه فكر ميكنند هم خودش پاك است و هم فرآوردههايش.»
گفتم: «بنابراين منظورت اين است كه صدام خوك بود و آمريكاييها شتر.»
با خوشحالي حرفم را تأييد كرد: «بله! چرا كه شناخت ماهيت يك ديكتاتور مثل صدام كار چندان سختي نيست، اما آمريكاييها با چهره بزككرده به كشور ما آمدهاند و شعارهاي قشنگي ميدهند. منظورم اين است كه ما صدام را خوب ميشناختيم و لااقل ميدانستيم چه ميكند. اما واقعاً نميدانيم كه آمريكاييها چكار ميكنند.
به شوخي گفتم: «چون كه شتر هستند نه؟»
فقط خنديد و دوباره از هنر حرف زد: «تعداد زنان مجسمهساز در عراق خيلي اندك است، شايد در مجموع پنج يا شش نفر بيشتر نباشند. علتش به جز عدم علاقهمندي خانوادهها به هنرهاي تجسمي و حجمي، صبغه مذهبي بسياري از مردم است كه معتقدند مجسمهسازي در اسلام حرام است.»
وقتي در پايان گفتوگويمان از او پرسيدم كه آيا ازدواج كرده است يا نه؟ پاسخ داد: «مگر ديوانهام كه ازدواج كنم؟»
– «چطور؟»
«به نظر من مردان مانعي بر سر راه رشد زنان هستند و آزادي همسرانشان را مصادره ميكنند. من بعضي وقتها هوس ميكنم تا ساعت سه نيمه شب كار كنم اگر شوهر داشته باشم حتماً به من خواهد گفت كه ديوانه شدهاي. مردان هرچقدر هم كه روشنفكر باشند آزادي همسرانشان را در ارتباطات اجتماعي محدود ميكنند. البته پدران به دخترانشان در مسير تعالي و رشد كمك ميكنند اما همين پدران علاقهاي به رشد اجتماعي همسران خود ندارند و اگر بتوانند آنها را محدود ميكنند.»
بعداز زينب نوبت حنا ابراهيم،روزنامه نگار ميانسال عراقي بود که در اين باره حرف بزند كرد : «البته من فمينيست نيستم و به مشاركت زنان و مردان اعتقاد دارم. همين حالا تعداد زيادي از مرداني كه همفكران ما هستند در كنار ما كار ميكنند. يعني اينكه ما براي حل مسائل و مشكلات ويژه زنان با مردان شريك شدهايم و براي ساختن يك زندگي بهتر با آنها كار ميكنيم. اگر زنان و مردان با هم باشند، قادرند جامعهاي زيباتر و پربارتر بسازند».
به اعتقاد حنا مردان بايد از «زندان» خود و زنان هم بايد از «زندان» خود رها شوند و با كمك هم زندانهاي جامعه را بشكنند:" يك مرد واقعي زنان را دشمن خود نميبيند و يك زن واقعي هم مردان را دشمن خود نميداند. زنان و مردان ميتوانند براي احقاق حقوق همه انسانها با هم كار كنند. زنها انسان هستند و مردها هم انسان. پس چرا نبايد با هم كار كنند».
وقتي از حنا درباره مسائل خاص زنان عراق پرسيدم، گفت: مشكلات زنان در هر كجاي دنيا كه باشند، فرق زيادي با هم ندارد. زنان در ابتداي قرن گذشته زندگي مستقلشان را آغاز كردهاند و بسياري از زنان جهان تازه در 25 سال گذشته حق رأي پيدا كردهاند. زن عراقي همه مشكلات زنان را در ساير نقاط جهان دارد، افزون بر آن مشكلات ديگري هم دارد كه ناشي از روابط عشايري است. جامعه عراق پس از قرنها همچنان يك جامعه عشايري محسوب ميشود و اگرچه اسلام خواستار انهدام اين قوانين عشايري است اما واقعيت اينكه در جامعه عراق همچون بسياري از كشورهاي عربي اين عشاير هستند كه بر اسلام مسلط شدهاند نه اسلام بر عشاير. قويترين نظام قانوني و اخلاقي در عراق قانون عشيره است. حتي اگر قوانين رسمي به زنان آزاديهاي لازم را بدهد و حتي اگر شوهران نيز خواهان استفاده زنانشان از اين آزاديها باشند، قوانين عشيره آن را نميپذيرد. هنوز هم در بسياري از مناطق عراق پسرعمو ميتواند مانع ازدواج دخترعمويش بشود و هنوز هم در بعضي از قبيلهها به دلايل واهي زنان را ميكشند تا به قول خودشان ننگ را از قبيلهشان پاك كنند."
او بعد از اين حرفها با خوشحالي گفت: «البته وقتي زن عراقي در جامعه حضور پيدا كرد و در شغلهاي مختلف مشغول به كار شد، بخشي از قوانين عشايري را شكست. وقتي در دهههاي 1970 و 1980 استقرار اقتصادي در جامعه عراق به وجود آمد، بسياري از زنان اين فرصت را پيدا كردند كه در عرصههاي مختلف حضور فعال داشته باشند. نسبت دانشآموزان و دانشجويان زن نيز نسبت به گذشته بيشتر و بيشتر شد... درواقع هرچه زنان حضور و نقش پررنگتري در جامعه پيدا ميكردند، قوانين عشايري بيشتر و بيشتر عقبنشيني ميكردند."
نگاهي به زينب کردم و گفتم:
«پس دوست صميميات «حنا» مثل تو فكر نميكند و معتقد است يك مرد واقعي زنان را دشمن خود نميبيند و يك زن واقعي هم مردان را دشمن خود نميداند.»
لبخند گرمي زد و گفت: «او اعتقادات خودش را دارد و من هم اعتقادات خودم را.»
این سفرنامه در روزنامه یاس نو و وب سایت گویا نیوز منتشر شده است