روزنامه ياسنو شنبه . 25 . مردادماه 1382
ژيلا بنييعقوب
مطلب حاضر، گفتوگويي است با محمد عطريانفر، سردبير روزنامه همشهري؛ كه جزء چند ماه، در طول بيش از يك دهه سردبيري اين روزنامه را به عهده داشته است. اين گفتوگو، گريزي صريح به ناگفتههايي در مورد روزنامه همشهري است كه شايد تا كنون، كمتر فرصت طرح آنها به وجود آمده باشد. بدون حاشيه بيشتر، با هم ميخوانيم.
*آقاي عطريانفر! بعد از ده سال همان اتفاقي براي شما افتاد كه با آمدن شما براي بنيانگذاران همشهري افتاد و آقاي احمد ستاري و دوستانش با آمدن شما از اين روزنامه رفتند. به نظر شما اين «رفتن» با آن رفتن چه فرقي ميكند؟
شما قياس معالفارق ميكنيد.
*به هر حال در هر دو مورد كساني مجبور به ترك همشهري شدهاند. ده سال پيش آقاي ستاري و اينبار شما ...
شما تجربه ده سال مديريت مستمر و پايدار يك مجموعه از مديران و نيروهاي كارآمد و خلاق و صاحب سبك جديد را در عرصه مطبوعات با يك تجربه كوتاهمدت دوماهه كه بيشتر به يك مرحله راهاندازي شباهت دارد، باهم مقايسه ميكنيد كه از جهتهاي عديدهاي غيرقابل تطبيق و مقايسه است. البته تاكنون كمتر كسي در مقام طرح چنين پرسشي بوده است كه شما امروز به آن توجه ميكنيد؛ اما شايد طرح اين پرسش از جانب شما به دليل اينكه يكي از افرادي بوديد كه هم در تاريخ ده ساله همشهري همكار ما بوديد و هم در دوره راهاندازي دوماهه همكار آقاي ستاري و دوستانش، خيلي عجيب نيست. يعني پرسشي است كه حداقل براي خودتان قابل توجه است. دوستاني كه آغازكننده كار در روزنامه همشهري بودند، برپايه يك طرح نو در حوزه فعاليت رسانهها و با حمايت بيدريغ و همكاري همه جانبه آقاي غلامحسين كرباسچي كاري متفاوت را شروع كردند؛ اما در همان آغاز بنا به دلايلي از حركت باز ايستادند. اين باز ايستادگي ناشي از يك تحول طبيعي، منطقي و يك تغيير قابل پيشبيني نبود، چرا كه خيلي از تغييرات به صورت يك امر ناگهاني ميآيد و يك جرياني را دچار توقف يا تغيير ميكند. عامل تغيير مديريت همشهري در بهمن ماه سال 1371 يك عامل بيروني بود. عامل بيرونياي كه به نوعي نتظيم كننده و تعادل بخش ميان حوزه فرهنگسازي رسانه و حوزه فرهنگي جامعه بود و در آن مقطع يك نوع نارسايي و عدم سنخيت را در جهتگيريهاي همشهري با جهتگيري عمومي فرهنگي در جامعه احساس ميكرد، اين عامل بيروني روزنامه همشهري را به سمتي هدايت كرد كه لاجرم بايد جهتگيريهاي فرهنگي خود را با آنچه در جامعه به عنوان يك موجود زنده و بالنده وجود داشت و داراي پايههاي فكري و فرهنگي و سياسي بود، همسو ميكرد و تطبيق ميداد. پس دليل آن تغيير يك عامل خارجي بود كه حتي نيازي هم نبود كه كسي از مجموعه همشهري خارج شود.
*آقاي عطريانفر! علت تغيير در مديريت همشهري اينبار هم يك عامل خارجي بود. يعني رقيبان سياسي شما در انتخابات شوراها برنده شدند و اين نتيجه را بهبار آورد كه شما از همشهري برويد؟
تفاوتهاي اين دوره با آن دوره زياد است. از جمله اينكه آنچه در ده سال پيش باعث تغيير مديريت همشهري شد يك عامل ناگهاني، بدون پيشمقدمه و غيرقابل انتظار بود. اما تغييري كه امروز اتفاق افتاد برپايه فرآيندي شكل گرفت كه مقدماتي داشت و اين مقدمات ما را به نقطهاي رساند كه نوعي چرخش مسؤوليت را رقم زد، در حالي كه در اتفاق سال 71 چنين فرآيندي طي نشد، بلكه به دليل برخي نابسامانيهاي فرهنگي در روزنامه همشهري كه آن زمان با فرآيند كلي حركت فرهنگي جامعه و خواستههاي سياسي نظام ايران تطابق نداشت، بنابر يك امر بيروني بايد مجموعهاي از تغييرات در آن بهوجود ميآمد كه البته بهوجود هم آمد.
*آيا شما با آن تغيير موافق بوديد و يا آن را مثبت ارزيابي ميكنيد كه در توصيف اوضاع همشهري در سال 71 از واژه نابسامانيهاي فرهنگي استفاده كرديد؟
تغيير من اصلاً به معناي تخطئه و يا زيرسؤال بردن مديريت و نيروهاي كارآمد فرهنگي در آن دوره نبود. من معتقد هستم كه مجموعه نگاهها و حركتهاي مديريت ده ساله همشهري از بهمنماه سال 71 به بعد تفاوت چنداني با نگاه و بينش بنيانگذاران اين روزنامه نداشت.
*پس چرا گفتيد نابساماني فرهنگي؟ آيا اين واژه نشان نميدهد كه شما ديدگاه مثبتي نسبت به مديريت قبل از خودتان در همشهري نداريد؟
نه! معنايش اين نيست. عرض من اين بود كه روزنامهشان از كاستيها، ضعفها و نابسامانيهايي رنج ميبرد كه بايد اصلاح ميشد و بهطور طبيعي بنده هم معتقد بودم كه بايد برخي از نابسامانيها مرتفع شود. اما اعتقاد به اصلاح اين نابسامانيها به اين معنا نيست كه از نظر من مديران بنيانگذار همشهري در يك مقطع دوماهه با آنچه در روزنامه اتفاق ميافتاد صددرصد موافق بودند. شايد برخي از ضعفها در مسير اجرا صورت ميگرفت. هر چه بود بايد اصلاح ميشد. به هر حال پس از آنكه تغيير بسيار محدودي در مديريت اوليه روزنامه صورت گرفت، من و دوستانم به اين روزنامه آمديم. البته لازم است بگويم آن تغييرات خيلي اندك بود و همشهري بيشتر از 98 درصد از نيروهاي موجودش را حفظ كرد و با همان همكاران راهش را ادامه داد. ما با ورود به اين روزنامه بايد نوعي از دقتها و ظرافتها را اعمال ميكرديم تا روزنامه از هر گونه خطري مصون بماند. من و همكارانم توانستيم اين مصونيت را در يك دوره ده ساله به نحو احسن براي همشهري كسب كنيم و در پناه همين مصونيت هم بود كه يك پديده ماندگار فرهنگي را در حد بضاعت خودمان و برپايه يك قضاوت نسبتاً شايستهاي كه از ناحيه مردم صورت گرفت، بهوجود آورديم.
*ميخواهم بدانم چه چيزي را بهطور مشخص در آن روزنامه دوماهه با مديريت احمد ستاري نميپسنديديد كه از واژه «نابساماني فرهنگي» دربارهاش استفاده كرديد؟ اميدوارم اينبار پاسخ روشنتري به پرسش من بدهيد؟
عمدهترين موضوعي كه كارنامه دوماهه اول روزنامه همشهري از آن رنج ميبرد برخي از مطالبي است كه با ساحت دين و اعتقادات و تفكر مسلماني مردم تعرض ميكرد. به اعتقاد بنده و دوستاني كه در همان دوره «مديريت فرهنگي» روزنامه را برعهده داشتيم آن اتفاقها را نوعي آسيب تلقي كرديم البته از روي عمد يا يك حركت حساب شده و برنامهريزي شده نبود؛ بلكه ناشي از غفلت بود و چه بسا اگر همان مديريت براي يك دوره زماني طولانيتر تحمل ميشد و به آنها اجازه ميدادند كه كار خود را دنبال كنند خودشان آن آسيبها را رفع ميكردند.
*پس به نظر شما مهمترين غفلتهاي مديريت آن روز همشهري از نظر انديشه ديني بود؛ نه از نظر جهتگيريهاي سياسيشان؟
روزنامه همشهري برپايه شناسنامه تعريف شده خود، روزنامهاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي است و در حوزه مباحث سياسي صرفاً خبررساني ميكرد و خبررساني صرف سياسي هيچ روزنامهاي را سياسي نميكند.
*حتي در دوماهه اول عمر همشهري؟
روزنامه همشهري حتي در دوماهه اول عمرش هم سياسي حركت نكرد، بلكه روزنامهاي با وجه غالب فرهنگي و يك ماهيت نو بود كه ميخواست فارغ از سابقه ساير روزنامهها كه تا قبل از آن به عنوان يك نهاد سياسي عمل ميكردند، طرح جديدي درافكند.
*آيا امروز اين امكان براي شما هست كه درباره فشارهايي كه باعث رفتن بنيانگذاران اوليه روزنامه همشهري از اين روزنامه شدند، صحبت كنيد؟ آيا غلامحسين كرباسچي بهطور مشخص خودش به اين جمعبندي و تصميم رسيد و يا عوامل ديگري اين تصميم را به ايشان تحميل كردند؟
عامل مؤثري كه منجربه آن تغيير مديريت شد، آقاي كرباسچي نبود. فكر ميكنم اگر مجموعه تصميمگيريها در آن دوره فقط در حوزه تصميم و اراده شخص آقاي كرباسچي بود، آن مجموعه مديران اوليه حفظ ميشدند و فقط برخي اصلاحات اتفاق ميافتاد.
*پس در واقع عوامل ديگري آن تصميم را به آقاي كرباسچي تحميل كردند كه منجربه رفتن بنيانگذاران همشهري شد؟
كساني كه در رأس امور فرهنگي و ايدئولوژيك جامعه بودند و ديدگاههاي اقتصادي خاصي را پاسداري و حمايت ميكردند، جمعبنديشان اين بود كه اگر اين روزنامه مسير حركت مطبوعاتي خود را بر همين پايه ادامه بدهد، دچار نوعي چالش خشونتانگيز و غيرقابل تصور با باورهاي ديني مردم خواهد شد و ممكن است براي آينده روزنامه و آينده جامعه نوعي مخاطره را رقم بزند.
بنابراين به آقاي كرباسچي توصيه شد كه اين مسير بايد اصلاح شود. آنها همچنين مصلحت ديده بودند كه براي انجام اين اصلاحات، مديريت فرهنگي روزنامه تغيير كند. تا شايد صيانت، حفاظت، دقت و نظارت بر همشهري افزايش پيدا كند. البته آقاي كرباسچي به كمترين تغيير بسنده كرد كه عبارت از اين بود كه بنده و يكي ديگر از دوستان به نام «محمد معزالدين» به اين جمع افزوده شديم تا با درك بيشتري از حساسيتهاي جامعه، توان فرهنگي دوستان را در روزنامه افزايش بدهيم. واقعيت است كه آقاي كرباسچي اصلاً در فكر اين نبود كه كسي را از روزنامه اخراج كند.
*پس كساني كه در آن روز از همشهري رفتند، بهطور داوطلبانه رفتند؟
تصور من اين است كه داوطلبانه بود؛ چون آنها در واقع تعدادي از دوستان و همفكران خود ما بودند و اطمينان دارم آنها هم قصد پذيرفتن آن غفلتها را نداشتند. آنها با دلايل شخصي و در يك اقدام داوطلبانه به اين نتيجه رسيدند كه بهتر است ديگر دوستانشان اين مسير را ادامه بدهند.
*شما گفتيد اگر تصميم نهايي برعهده آقاي كرباسچي بود، هرگز مايل نبود كه مديران اوليه همشهري از اين روزنامه بروند. آيا معناي گفتار شما اين است كه دستوري به وي داده شده بود كه بايد آن مديران را تغيير بدهد؟
من اصلاً نميدانم و در مقامي هم نيستم كه بگويم دستور بوده است يا نه؟ اما آنچه به من منتقل شد، اين است كه روزنامه پس از دو ماه كه از انتشار آن ميگذشت، در مرز تعطيلي قرار گرفته بود و كساني كه وظيفه نظارت بر فرهنگ و مطبوعات را در آن دوره برعهده داشتند، آقاي كرباسچي را در برابر غفلتهاي روزنامه مورد نقد جدي قرار داده بودند. اما در پاسخ سؤال شما كه پرسيديد آيا اين جمعبندي كه مديريت فرهنگي روزنامه بايد تغيير كند، تصميم شخصي ايشان بود يا ديگران، بايد بگويم من تصور ميكنم ديگران در اين تصميمگيري تأثير زيادي داشتند.
*شما در صحبتهايتان مدام از واژه ديگران استفاده كرديد آيا مايل نيستيد اين ديگران را مشخص كنيد؟ ديگراني كه از كرباسچي خواستند مديران و مشي همشهري تغيير كند چه كساني بودند؟
وقتي به حوزه مباني ديني و اعتقادي مردم حتي در حد غفلت تعرض شود، مراجع و حوزههايي وجود دارد كه معمولاً از انديشه ديني دفاع ميكنند. روحانيت، حوزههاي ديني، كساني كه در حوزه فرهنگي نظام مسؤوليتي دارند و شخصيتهايي بلندپايه كه به شكلي خود را پاسدار و ميراثدار حركت فرهنگي ديني در نظام ميدانند، همه اين افراد اين نوع توجهات و تذكرات را آن روز در سطوح مختلف از خود بروز دادند. به نظر من اتفاقي كه بعد از دو ماه در همشهري افتاد هوشمندي مديريت وقت شهرداري را نشان ميدهد كه قبل از آن كه اين دخالتها و نظارتها به نقطه تند و پرهزينهاش برسد آن تصميم مهم را گرفت تا زمينههاي بروز هر نوع تنشي را مرتفع كند. يعني وقتي چهرههايي مهم و مؤثر در نهاد روحانيت و در نهادهاي بلندمرتبه نظام حساسيت و توجه خود را منتقل كردند يك مدير هوشمند مثل آقاي كرباسچي به سرعت درك كرد كه تصميم مديريتياش چه بايد باشد.
*بنيانگذاران واقعي روزنامه همشهري به معناي امروز آن (البته منظورم تا همين چند روز پيش است كه شما مسؤوليتش را بر عهده داشتيد) چه كساني هستند؟ در يك جمله بگوييد شما و دوستانتان؟ يا آقاي ستاري و دوستانشان؟
هيچكدام! چون بنيانگذاري جز غلامحسين كرباسچي براي همشهري نميشناسم؛ نه بنده نقشي در اين بنيانگذاري دارم نه دوستاني مثل مهدي كرباسچي يا احمد ستاري كه براي روزنامه زحمت كشيدند. آن دوستان هم مشابه بنده هستند.
بيشترين سهم در تولد اين پديده نوي مطبوعاتي به شخص غلامحسين كرباسچي برميگردد كه به خوبي شرايط زمانياش را درك كرده بود كه دوران جنگ به پايان رسيده و اميد مردم به زندگي بيشتر شده است. مردمي كه دوست دارند بمانند و از خوبيها بگويند و از جنگ و مرگ و خشونت بيزار شدهاند، مردمي كه ماندن، زندگي بهتر و ارتقاي سطح برخورداري در معيشت و رفاه را ميطلبيدند و خواستار بهبود مديريت شهرشان بودند.
تولد اين روزنامه به همت، اراده و پايداري شخص آقاي كرباسچي باز ميگردد. البته دوستان غزيزي براي عملياتي كردن اين اراده به صحنه آمدن و كمك كردند كه بايد قدر زحمات آنها را هم دانست، پس بنيانگذار همشهري فقط كرباسچي است و نه هيچكس ديگر.
*آقاي عطريانفر! پاسختان تا حد زيادي ديپلماتيك بود. واقعاً چه كسي است كه نداند آقاي كرباسچي وقت كافي و حتي تخصص لازم را براي راهاندازي و اقعي يك روزنامه نداشت كه امروز بتوانيم بگوييم همشهري واقعاً دست پخت ايشان است. من ميخواهم بدانم همشهري محصول ايده و كار چه كسي با كساني است؟
پاسختان را به صورت سلبي ميدهم شايد كه پاسخ واقعي را دريافت كنيد، ببينيد! اگر آقاي كرباسچي نبود اين روزنامه اصلاً متولد نميشد. نه به همت من و نه به همت آقاي ستاري و نه به همت هيچكس ديگر.
*بله! ميدانم كه اگر كرباسچي قصد انتشار همشهري را نميكرد، امروز شايد اصلاً چنين روزنامهاي وجود نداشت. اما من سؤالم اين بود كه همشهري با تمام مختصات و مشخصاتش (البته تا همين چند هفته پيش و قبل از آمدن تيم جديد) ايده وكار چه كسي يا كساني است؟
گفتيم كه اگر كرباسچي چنين ارادهاي نداشت و چنين حركتي نميكرد، اين روزنامه متولد نميشد؛ اما اگر ماها نبوديم چه اتفاقي ميافتاد، لابد گروهها و نيروهاي ديگري بودند كه اين اراده را براي آقاي كرباسچي عملياتي كنند.
*اما معلوم نبود كه اينگونه عملياتي شود و نتيجهاش همين همشهرياي باشد كه تا چند هفته پيش بود؟
ما بايد براي روزنامه همشهري دو علت را به صورت منفك قدرشناسي كنيم. يك علت موجبه روزنامه همشهري و يكي هم علت بقاي آن.
*خيلي فلسفي حرف ميزنيد؟ لطفاً روشنتر و صريحتر پاسخ بدهيد؟
نخير! بسيار ساده است. علت موجبه روزنامه همشهري دوست بزرگوار آقاي كرباسچي بود؛ اما بقاي روزنامه همشهري به همت جمعي است كه از احمد ستاري شروع شد و به محمد عطريانفر ختم شد. البته من كه كمترين سهم را در اينباره داشتم، بيشترين سهم متعلق به همكاران، نويسندگان، گزارشگران و خبرنگاراني است كه صميمانه كار كردند و اگر دست همكاري و همياري اين دوستان نبود، هيچكدام از ما كه در واقع نقش هماهنگكننده و تنظيمكننده و تمشيت امور را برعهده داشتيم، نميتوانستيم وظيفه خود را به خوبي انجام دهيم.
*آقاي عطريانفر! شما چند هفته قبل در جلسه وداع با روزنامه همشهري شركت كرديد. آيا در زمان خداحافظي غمگين بوديد؟
نه.
* به هر حال شما در حدود ده سال با اين روزنامه ارتباط تمام وقت داشتيد، آيا گسسته شدن آن نبايد غمگينتان كند؟
در عرف جامعه ما «غم» هميشه يك پديده غيرقابل دفاع است و تقريباً همه هم معتقدند كه غم را بايد از حوزه وجودي انسان طرد كرد. اگر شما قائل به تفكيك باشيد بله! من ميتوانم بگويم غمگين بودم؛ يعني به هر حال چون از اين مجموعه جدا ميشدم به هر حال نوعي غم وجودم را فراگرفت. مانند پدر يا مادري كه فرزندش را برا ادامه تحصيل در خارج از كشور در فرودگاه بدرقه ميكند و غمگين است و غم او ه ماز نوعي است كه در متن وجودياش به نوعي خوشحالي هم هست. اين سفر فرزند غمانگيز است اما او از دست نرفته، ميرود، تحصيل ميكند و باز ميگردد. البته دلهرههايي هم همراه خودش به خانه برميگرداند كه آيا اين فرزندي كه از من جدا ميشود به سلامت ميرود و به سلامت بازميگردد. اما يك وقت است كه اين پدر و مادر فرزند خود را در تصادف از دست ميدهند آن هم نوعي غم است، غم از دست دادن چيزي كه امكان بازگشت آن نيست. من فكر ميكنم اگر شما ميخواهيد مرا وادار به اين كنيد كه بگويم به خاطر خداحافظي با همشهري غمگين شدم. بله! غمگين شدم.
*اجازه بدهيد اينبار من به شما بگويم كه قياس معالفارق كرديد. وقتي پدر و مادري فرزندشان را براي تحصيل به خارج از كشور ميفرستند، خوشحال هستند، چرا كه فكر ميكنند او قدم در مسير كسب مدارج بالاتر تحصيلي گذاشته و ترقي ميكند. اما ایا شما واقعاً به هنگام ترك همشهري احساسي شبيه به احساس آن پدر و مادر داشتيد؟يعني احتمالاً با سپردن جايگاهتان به تيم جديد، احساستان اين نبود كه روزنامه بعد از شما در مراحل رفيعتري گام خواهد برداشت. درست نميگويم؟
تمثيل من در اينباره نبود كه ما رفتيم و گروه ديگري آمد بلكه ميخواستم بگويم روزنامه همشهري متولد شد و در تاريخ مطبوعات يك اثر غيرقابل بازگشت برجا گذاشت كه حتي اگر روزنامه همشهري از انتشار هم باز ميماند و توقيف ميشد وظيفه تاريخي خود را خوب انجام داده بود. آنچه كه من به آن اشاره كردم درباره كار بزرگي بود كه روزنامه همشهري در تاريخ مطبوعات بنيانگذار آن بود.
*ميخواهم بدانم شما چگونه از همشهري رفتيد؟ خودتان كنار رفتيد يا كنار گذاشته شديد؟
طبيعي است كه كنار گذاشته شدم. البته كساني كه در خروج من از همشهري نقش داشتند بر موفقيت و توفيق و دورانساز بودن اين روزنامه صحه گذاشتند يعني در حالي مرا كنار گذاشتند كه اوج موفقيت و حركت تاريخي روزنامه همشهري را پذيرفته بودند. تصميمي كه براي تغيير مديريت همشهري گرفته شد، كاملاً سياسي بود و نه فرهنگي. اگر مبناي تصميمشان فرهنگي بود دليلي نداشت كه مديريت را تغيير بدهند.
*شما دقيقاً از واژه كنار گذاشته شدن استفاده كرديد. ميخواهم بدانم بركنار كردن شما چهطور اتفاق افتاد؟ يعني مستقيم و با يك دستور صريح شما را بركنار كردند يا اينكه استنباطتان اين بود كه بايد برويد؟
بنده تشخيص دادم كه جمعبندي مديريت جديد شوراي شهر و شهرداري تهران با همفكري ديگراني كه پشتوانههاي فكري، سياسي آنها محسوب ميشوند، اين است كه مديريت همشهري را تغيير دهند. بنده هم بر اساس تحليل به اين احساس رسيدم و هم براساس اخبار.
*اما كسي بهطور مستقيم چيزي به شما نگفت؟
چرا، من يكي دو جلسه با شهردار محترم تهران جناب آقاي احمدينژاد داشتم كه در آن جلسه تشخيص خودم را از عملكرد فرهنگي تيم جديد و نگاهشان به آينده و مديريت همشهري بيان كردن و اضافه كردم اگر تشخيص من در اينباره درست بوده باشد، شما به سه نوع ميتوانيد تصميم بگيريد. يك تصميم ميتواند اين باشد كه ضربتي، ناگهاني و خيلي تند و خشن برخورد كنيد كه ما تسليم هستيم و واگذار ميكنيم. راه ديگر اين است كه بگوييد «ما به شما اعتقاد و اعتماد داريم، هفتاد هشتاد درصد ديدگاههايمان مشترك است و فقط بيست سي درصد تفاوت داريم كه اين تفاوت ديدگاه را بايد به نوعي دخالت بدهيد.» و يك راه هم اينكه يك برنامه مشترك دو جانبه طراحي كنيم و اين تغيير را به صورت آرام ايجاد كنيم. در برابر مدل نخستين گفتند كه نه! و عملكرد مديريت شهرداري تا آن مقطع هم نشان ميداد كه تيم جديد علاقهمند به برخوردهاي تند و خشن نيستند، چرا كه تغييرات در شهرداري تهران بسيار آرام و منطقي صورت گرفته بود و چهرههاي جديد نيروهاي تند و گزندهاي نبودند هر چند كه با رويكرد انديشه محافظه كاري به شهرداري وارد شدند اما چهرههاي محترم و قابل دفاعي هستند. مجموع حركت مديريتي شهرداري تهران نشان ميداد كه عملكرد آنها هم مبتني بر خشونت و تندي برخورد نيست. پس مدل نخست هم از طرف ما رد بود و هم از طرف آقاي احمدينژاد و ايشان هم جمعبندي مرا تأييد كرد. در بحث دوم من عرضم به ايشان اين بود كه كار ما در روزنامه همشهري تاكنون برپايه 99 درصد اعتماد شهردار بوده است و آقايان كرباسچي، الويري يا ملك مدني به مديريت فرهنگي همشهري اعتماد مطلق داشتند كه به ما اجازه كار و تحركت و فعاليت ميداد و اين اعتماد غيرقابل تقليل است و حتي اگر يك روزي دوستان ما اعتمادشان از 99 درصد به 90 درصد تقليل پيدا ميكرد، ما با آنها دچار مشكل ميشديم. من از آقاي احمدينژاد پرسيدم آيا اعتمادي بين شما و من برقرار است كه جواب ايشان روشن بود كه «نه! چنين اعتمادي وجود ندارد. چون ما متعلق به دو طيف فكري و فرهنگي مختلف هستيم.»
*شهردار تهران اين پاسخ را به همين صراحت به شما دادند؟
بله، خيلي صريح با هم صحبت كرديم و در نهايت من گفتم وقتي چنين اعتمادي نميتواند شكل گيرد پس وقت خود را چندان تلف نكنيم. پيشنهاد من اين بود كه شما قائل به مدل سوم باشيد كه عبارت بود از يك برنامهريزي مشترك كوتاهمدت كه براساس آن ما زمينه آمدن نيروهاي انتخابي آقاي شهردار را فراهم كنيم، دوستان هم بيايند و آن انتقال به آرامي و با دوستي انجام گيرد كه خوشبختانه در روز هفتم تيرماه اين اتفاق صورت گرفت و من هنوز كه هنوز است و چند هفتهاي از تاريخ جابهجايي ميگذرد، بنابر يك وظيفه صنفي و فرهنگي اخلاقي هر روز مديريت جديد روزنامه همشهري را در رابطه با راز ماندگاري و موفقيت كار و شاخصهاي توفيق آن ياري ميدهم و همفكري و مشورت ميدهم كه انشاءالله بتوانند اين راه را مثل گذشته دنبال كنند.
*ميخواهم بدانم بعد از همشهري ميخواهيد چه كار بكنيد؟
مهمترين و جديترين وظيفه خودم را حتي خودم هم نميتوانم تشخيص بدهم. چون در طول اين تاريخ 25 ساله بعد از انقلاب همواره ديگران براي من تعيين تكليف كردهاند. حضور من در روزنامه همشهري هم يكي از همين تعيين تكليفها بود كه توسط دوستانم به من تحميل شد. در حد فاصل سالهاي 57 تا 71 هم تقريباً همه مسؤوليتهايي كه برعهده گرفتم، از همين دست بود.
الان هم تقريباً چنين اتفاقي در شرف وقوع است. بنده به خاطر رشته تحصيليام عليالقاعده بايد در حوزه فعاليتهاي نفتي فعاليت كنم. رشته من مهندسي نفت است و اينجا كه شما در آن با من مصاحبه ميكنيد دفتر كارم در وزارت نفت است. با همه اينها اتفاقاتي در تاريخ عمر فرد پنجاه سالهاي مثل من – كه تا حدودي هم همواره سياسي بوده – ميافتد اين است كه مأموريتهايي برايش تعريف ميشود. يكي از آن مأموريتها به خاطر تجربه ده ساله كار مطبوعاتيام توسط گروهي از دوستانم بهوجود آمده كه ميگويند عليرغم شرايط دشوار انتشار روزنامه در كشور ما، اينبار نبايد بر زمين بماند. اين دوستان از من توقع دارند كه همچنان به فعاليت مطبوعاتي ادامه بدهم. بنابراين تصور ميكنم كه بخشي از وقت بنده در آينده صرف حمايت از فعاليتهاي مطبوعاتي و فرهنگي كساني خواهد شد كه علاقهمندند برپايه فرآيندي كه همشهري در طول ده سال گذشته طي كرده است روزنامهاي را عرضه كنند و بنده قصد حمايت از آنها را دارم. البته از اين پس بخشي از وقتم را نيز در رابطه با رشته تحصيلي و تخصصيام در وزارت نفت صرف خواهم كرد.
*آيا اين حمايت مطبوعاتي كه گفتيد بهطور مشخص قرار است در انتشار «روزنامه شرق» تحقق يابد؟
يكي از زمينههايي كه امكان جذب حمايت مرا دارد، روزنامه شرق است. در روزنامه شرق تعدادي از دوستان و همكارانم در همشهري قصد دارند روزنامهنگاري خود را تداوم ببخشند.
*آيا روزنامه شرق با مسؤوليت شما منتشر خواهد شد؟
خير! تحت مسؤوليت آقاي رحمانيان خواهد بود كه از دوستان قديمي و خوشفكر من است.
*نقش مشخص شما در شرق چيست؟
من بيشتر حمايتهاي لجستيكي ميكنم.
*آقاي عطريانفر! باز هم ديپلماتيك جواب داديد. لطفاً واژه حمايتهاي لجستيكي را به يك واژه روزنامهنگاري تبديل كنيد كه در فرهنگ ژورناليسم قابل فهم باشد.
من قصد دارم از دوستانم در شرق حمايت كنم تا بتوانند يك كار موفق مطبوعاتي عرضه كنند. يك روزنامه موفق فقط با نوشتن چهار تا گزارش و مقاله فراهم نميشود، بلكه نيازمند يك كار وسيع و هزينهبر است. براي چنين كار هزينهبري كه منابع مالي قابل اطميناني هم براي آن وجود ندارد، بايد يك نقش مديريتي خوب ايفا كرد تا از محل فروش روزنامه وجذب آگهي، زمينه پايداري اقتصادي آن روزنامه فراهم شود. در چنين كاري من به دوستانم در شرق كمك خواهم كرد. اما مهمتر از اين حمايت لجستيكي كه خيلي صريح و ژورناليستي هم آن را بيان كردم بايد به يك وظيفه حمايتي و نظارتي هم در اين زمينه اشاره كنم.
رمز ماندگاري همشهري عليرغم آن همه فشارهاي دستگاه قضايي كه روزنامههاي زيادي را به محاق توقيف فرو برد، نوعي ظرافت، هنرمندي، دقت و نزاكت ژورناليستي، واقعگرايي و پرهيز از حركتهاي ضداخلاقي و ضدارزشي بود. مجموعه اين عناصر و شاخصها بود كه انجسام روزنامه همشهري را حفظ كرد. فكر ميكنم در اين رابطه هم بايد نوعي نقش حمايتي براي شرق داشته باشم و از تجربههاي ارزشمند همشهري براي اين روزنامه هم استفاده كنم.
*همه اين وظايفي كه براي خودتان تعريف كرديد بهطور مشخص چه نامي دارد؟
(با خنده) اسمش ميشود حمايت لجستيكي.
*سردبير شرق چه كسي خواهد بود؟
هنوز به سردبير قطعي نرسيدهايم، اما طبيعي است كه نقش آقاي قوچاني در اين مجموعه نقش ممتازي خواهد بود. همچنين تعدادي از دوستان و همفكران آقاي رحمانيان (مدير مسؤول شرق) هم در مجموعه سردبيري حضور خواهند داشت.
*به نظر ميرسد روزنامه همشهري شما را به يك شخصيت كاملاً علني تبديل كرد. در حالي كه قبل از آن از شما به عنوان يك فرد در سايه و يك چهره سياسي پشت پرده ياد ميشد؟ از نظر خودتان «محمد عطريانفر» قبل و بعد از روزنامه همشهري چه تفاوتهايي با هم دارد؟
من خيلي در مقام اينكه قبل از همشهري و بعد از همشهري خود را تعريف كنم نيستم، اين را بايد به قضاوت ديگران بگذاريم كه آيا تفاوتي بين گذشته، حال و آينده من ميبينند يا نه؟
*احساس خودتان در اين باره چيست؟
من احساس متفاوتي از گذشته خودم نسبت به حال و آينده ندارم. اما ميدانم شخصي مثل من كه نشاط سياسي در جامعه داشته و تاكنون محيطهاي متعدد و متنوعي را پشت سر گذرانده، تاريخ زندگياش هم در قبل از انقلاب پرتلاطم بوده، هم در بعد از انقلاب، با تمام اقشار نشست و برخاست داشته، گرفتاريهاي ساواك را پشت سر گذاشته و با گروههاي متنوع سياسي ديالوگ برقرار كرده و بعد از انقلاب نيز مسؤوليتهاي فراواني داشته، چگونه ميتواند پيچيده و پشت صحنه باشد. او مجبور است كه كاملاً علني و روي صحنه باشد. اين كه دربارهام گفتيد يك «چهره پشت پرده»، توصيف غيرقابل قبولي است. اگر شخصي در مقاطع مختلف زماني نقشها و ابراز وجودهاي متفاوتي داشته باشد، به معناي در سايه بودنش نيست. بلكه به شرايط كار و موضوع مورد دستورش بازميگردد، اگر آن موضوع نيازمند طرح چهره است، خب چهرهاش مطرح ميشود، اما اگر نيازمند طرح چهره نيست بيتشر در حوزه برنامهريزي تعريف ميشود.
من تصور ميكنم اگر قطعاتي از زمان را كه يك شخص نقشهاي متفاوتي داشته، كنار هم بگذاريم، تصوير جامعي را از شخصي به نام «ايكس» خواهيم داشت كه ممكن است بنده باشم يا كس ديگري. در مقطعي كه من كار روزنامهنگاري ميكردم به چند دليل بروز فعاليتهايم زياد بود: يكي به خاطر پيوندي كه با يك تحول مهم مديريتي در شهر تهران پيدا كرده بودم، منظورم چهره شاخصي به نام غلامحسين كرباسچي است كه نامي ماندگار پيدا كرد و رفاقت و صميميت و همكاريام با ايشان در بروز دادن چهره من بيتأثير نبود. دوم «پديده بزرگ همشهري» است كه چون نقطه عطفي در تاريخ تحولات مطبوعات بود و من آن را سكانداري ميكردم، در ابراز چهرهام بيتأثير نبوده است.
نكته سوم به تحولات انتهاي سال74 و سال 75 برميگردد كه به ايجاد «پديده نيمه سياسي حزب كارگزاران منجر شد كه من در آن نقش داشتم. حركت كارگزاران» يك حركت فراگير بود كه همه ذهنها را متوجه خود ساخت و جامعه سياسي ايران را متحول كرد. در مقطع تعطيلي فلهاي روزنامهها فلهاي روزنامهها و يا تحولات سال 76 كه منجربه انتخاب آقاي خاتمي شد، «همشهري» نقش مؤثري در بيان خواستههاي مردم ابراز كرد و در عين حال گرفتار توقيف نشد. همه اينها به نوعي چهره مرا در معرض ديد ديگران قرار داد و آخري هم خروج بسيار آرامم از همشهري بود.
*شايد شما هم اين جمله را در وصف خود شنيده باشيد كه «پيچيدگي محمد عطريانفر را از ماندگارياش در اين 23 سال گذشته بوده است.» شما در 23 سال گذشته تقريباً هيچوقت از عرصه حذف نشديد، در حالي كه در همه اين سالهايي كه شما هميشه پستهاي كليدي داشتيد، بسياري از دوستانتان در مقاطعي از صحنه حذف شدند.
آيا شما خودتان را آدم پيچيدهاي نميدانيد؟
من خودم را آدم پيچيدهاي نميدانم.
*البته پيچيدگي لزوماً معناي منفي ندارد كه شما با لحني اينقدر جدي و تقريباً ناراحت پاسخ اين سؤال را داديد؟
بله. ميدانم كه «پيچيدگي» يك خصوصيت منفي نيست؛ اما اغلب كساني كه آن را درباره من به كار ميبرند، از آن اراده ی منفي ميكنند و پيچيدگي را خيلي حسن نميدانند. اين افراد بلكه منظورشان اين است كه عطريانفر با توجه به منافعش، مواضع خود را تغيير ميدهد.
*گاهي تا حدودي اين منظور را دارند...
بله گاهي ميگويند شيطنت دارد، ثبات ندارد، به خاطر منافعش از اين پله به آن پله ميپرد و اصول مشخصي ندارد...
*شما خودتان اين چيزها را درباره خود شنيدهايد؟
نه اين استنباطي است كه از پيچيدگي ميكنم.
*به هر حال هستند كساني كه همين جملات را در مورد شما بيان ميكنند.
نه اينطور نيست. من آدم پيچيدهاي نيستم. من فكر ميكنم اگر «پديدهاي» خلق شود غيرقابل حذف است؛ اما براي بقا و ماندگاري خود بايد عقلانيت به خرج دهد. اگر شما اين پيچيدگي را مترادف با عقلانيت بگيريد، بله من عنصر پيچيدهاي هستم. عقلانيت حكم ميكند كه شما بدانيد در ظرف جامعهاي كه ملتهب است و ديدگاههاي متعدد و نحلههاي فكري و سياسي مختلفي در آن وجود دارد، چگونه بايد منادي انديشهها و ديدگاههاي خود باشي تا بتواني بماني و كار كني، افراطي نباشي و عقلانيت را از زندگيات حذف نكني. فكر ميكنم راز ماندگاري بنده و دوستاني مانند من در اين است كه نسبت به شرايط خود و جامعهشان يك ديد واقعبينانه داشته و دارند و هيچوقت افراطي تصميم نگرفتند و دچار تفريط و افراط هم نشدند.
*برخي شما را يك شخصيت عاطفي ميدانند؛ برخي هم ميگويند اين فقط ظاهر شماست كه عاطفي نشان ميدهيد و در واقع خيلي هم خشك و غيرعاطفي هستيد. آقاي عطريانفر! شما خودتان چه تصويري از شخصيت خود داريد؟ خود را عاطفي ميدانيد يا غيرعاطفي؟
وجه غالب شخصيت من يك شخصيت عاطفي است.
*شما تاكنون كمتر درباره زندگي شخصيتان صحبت كردهايد. اين بار كمي از زندگي شخصيتان براي ما بگوييد؟ شايد بد نباشد از همسر و فرزندانتان شروع كنيد؟
من در سال 64 ازدواج كردم و همسرم بيش از آن كه همسرم باشد همفكرم است و زندگي بسيار صميمانه و پرعاطفه و احساسي با هم داريم. هرچند كه عقلانيت هم بر زندگي ما جاري است؛ اما احساس بيشتر بر آن حاكم است. همسر بنده يك شخصيت كاملاً اجتماعي دارد با ديدگاههاي فرهنگي روشن، محصول زندگي مشترك ما دو دختر به نامهاي «فاطمه» و «زهرا» در سنين 14 و 12 سالگي هستند كه در مقطع راهنماي تحصيل ميكنند. شخصاً خيلي مديون همسرم هستم چون بخش عمده از 20 سال زندگي مشتركمان صرف فعاليتهاي سياسي و اجتماعي و مطبوعاتي بنده شده است و كمتر توانستهام به خانوادهام برسم. نميخواهم بگويم طلبكار بنده هستند؛ اما حق دارند كه باشند. البته الان خيلي خوشحالند كه بنده بار سنگين همشهري را زمين گذاشتهام. يكي از شبهاي پردرخشش و جاودانه زندگي مشترك ما هنگامي بود كه آقاي احمدينژاد به عنوان شهردار تهران منصوب شدند. همسر و فرزندانم چون پيشبيني ميكردند كه با آمدن ايشان من خواه، ناخواه بايد از همشهري بروم، آن شب گويي كه به يك ساحل اطمينان و آرامش رسيده باشند، خشنود بودند و به من ميگفتند كه «انشاءالله از اين پس پدر خانواده را بيشتر در جمع خود خواهيم ديد.»
*گفتيد كه همسرتان يك شخصيت كاملاً اجتماعي دارد. آيا ايشان شاغل هم هستند؟
رشته تحصيلي ايشان ادبيات زبان انگليسي است و در گذشتهاي نه چندان دور يكي از مديران صداوسيما بود كه البته در سال 74 به درخواست من كارش را سبك كرد. چرا كه بنده گرفتاريهايم آنقدر زياد بود كه كاملاً مسؤوليت خود را در خانواده رها كرده بودم. پس ايشان ناگزير بودند بار مرا هم به دوش بكشند و وقت بيشتري براي خانواده بگذارند.
*يعني مثل هميشه خانمها بايد فداكاري كنند و در خانه بمانند تا مردانشان در اجتماع بدرخشند.
بله. .چنین اتفاقی در خانه ما افتاده است
*شنيدهام جهتگيريهاي سياسي شما و همسرتان تا حدي با هم متفاوت است. درست شنيدهام؟
نظرات سياسيمان تا حد زيادي به هم نزديك است؛، اما ايشان انقلابيتر از من و غلظت اصلاحطلبياش از من بيشتر است.
*شنيدهام كه در انتخابات مجلس ششم حتي شما نتوانستيد همسرتان را قانع كنيد كه به آقاي هاشمي رفسنجاني كه كانديداي اول حزب شما (كارگزاران) بود رأي بدهد؟
همسرم نسبت به آقاي هاشمي انتقاديتر از من برخورد ميكند. البته در نهايت پاي صندوق رأي به ايشان رأي داد؛ هرچند كه گفت به خاطر تو به او رأي دادم نه به خاطر خودش.