براي رسيدن به مرز شرقي ايران با افغانستان، بايد اول به تايباد بروي و از آنجا تا مرز، چند كيلومتري بيشتر راه نيست.
هرچه از مشهد دور و به مرز نزديكتر ميشوي، شهرها غير مدرنتر و مردم فقيرتر به نظر ميآيند.انجام تشريفات قانوني براي گذر از مرز و ورود به افغانستان چندان وقتگير نيست.
در صفي كه براي خوردن مهر خروج بر گذرنامهات به انتظار ميايستي، كمتر ايراني ا ميبيني. بيشتر آنها افغانيهايي هستند كه داوطلبانه يا به اجبار قصد بازگشت به وطنشان را دارند.ايرانيهايي كه به هرات ميروند يا تاجرند يا كارمندان ادارههاي دولتي ايران ازجمله وزارت خارجه كه به ماموريتهاي كوتاه و يا بلندمدت ميروند. يعني خيلي بعيد است كه ايرانيهايي را ببيني كه براي سير و سفر به هرات ميروند.
راننده تاكسياي كه ما را از مشهد به مرز ميرساند و با سرعت زياد رانندگي ميكرد، بارها گفت كه «اگر دير برسيد، بايد شب را در تايباد بمانيد و فردا صبح از مرز عبور كنيد.»
وقتي به تايباد رسيديم، فهميديم حق با اوست. مرز ايران با افغانستان فقط از ساعت 8 تا 16 هر روز باز است و اگر ديرتر از اين ساعت برسي، چارهاي نداري جز اينكه در تايباد كه نزديكترين شهر به اين مرز است، بماني، آن هم در تنها مهمانسراي شهر و با حداقل امكانات رفاهي. البته اغلب افغانيهاي پشت مرز مانده از پرداخت هزينه اقامت در همين مسافرخانه هم عاجزند و به ناچار شب را در سالن شهرداري به صبح ميرسانند كه به گفته همان راننده تاكسي، شهرداري تايباد معمولائ پتو و آشاميدني هم در اختيارشان قرار ميدهد.
بعد از عبور از منطقه صفر مرزي، وارد خاك افغانستان شديم. تابلوهاي راهنما ی كنار جاده در اين سوي مرز درست شبيه تابلوهاي آن سوي مرز در ايران بود; هم در رنگ، هم در شكل و هم در نوع نگارش كه به فارسي ايراني روي آن نوشته بودند: «جاده هرات دوغارون»، «پليس راه» و تابلوهايي كه فاصلهات را تا هرات يادآور ميشد... و يا تابلوهايي كه تو را به خواندن نماز و يا دروغ نگفتن توصيه ميكرد، درست شبيه به تابلوهايي كه اين روزها در اغلب جادههاي ايران ميبيني.
با خودم گفتم چرا حالوهواي اين جاده در اين سوي مرز در افغانستان تا اين حد شبيه تابلوهاي آن سوي مرز در ايران است؟ كه خيلي زود به ياد آوردم كه اين جاده را ايرانيها براي افغانها ساختهاند و تابلوهايي را هم با شكل و شمايل تابلوهاي ايران در كنار آن نصب كردهاند. لااقل نگفتهاند كه روي اين تابلوها با فارسي افغاني بنويسند و نه فارسي ايراني.
به عنوان مثال افغانها به پليسراه ميگويند «پسته امنيتي» اما روي تابلوها نوشته شده «پليس راه»، يا روي تابلوها نوشته اند «بازرسي» درحالي كه افغانها به آن ميگويند «تلاشي» و يا نوشتهاند «جاده» كه در فارسي افغانستان ميشود «سرك».
اين موضوعي بود كه در روزهاي بعد مردم هرات در گفتوگوهايي كه با آنها كردم به آن اعتراض داشتند. يك دانشجوي 23 در اينباره به من گفت: «ايران نبايد با ساخت يك سرك [جاده] 120 كيلومتري فرهنگش را هم به ما تحميل كند. تابلوهاي كنار جاده را به گونهاي طراحي كردهاند كه انگار هرات بخشي از خاك ايران است و وقتي از مرز عبور ميكنيم انگار نه انگار كه وارد افغانستان شدهايم.»
* * *
حالا من در خاك افغانستان بودم و تابلوها اگرچه شبيه آنطرف مرز بود اما هيچ چيز ديگر نه.
خانههايي كه در دو طرف جاده ميديدم، هيچ شباهتي به خانههاي آن سوي مرز نداشت; آلونكهايي بودند گلي بدون حتي يك پنجره. هوا رو به تاريكي ميرفت و آلونكها بيشتر از قبل در سياهي شب فرو ميرفت، حتي كورسويي هم نبود. همه اين آلونكها بدون روشنايي بودند; درواقع همه روستاهاي بينراه.
محروميت در اين سوي مرز (افغانستان) با محروميت در آن سوي مرز معنايي كاملا متفاوت دارد، معنا و شكل و شمايلي ديگر.
پيش از عزيمت به هرات، اين شهر براي من يعني خواجه عبدالله انصاري، پير هرات ، كه مناجاتهاي عارفانهاش را بارها خوانده و شنيده بودم. و حالا آنچه در نگاه اول به عنوان هرات، شهر زيباي خواجه عبدالله در ذهنم مينشست، فقط فقر بود و محروميت و فلاكت.
حجاب به سبک ایرانی
دومين پوشش زنان كه بعد از برقع، بيشترين رواج را در استان بزرگ هرات دارد، چادر مشكي است كه به همان سبك زنان ايراني پوشيده ميشود. پوششي كه هم به خاطر هممرزي با ايران و هم به خاطر بازگشت زناني كه سالهايي از عمر خود را در ايران سپري كردهاند، چنين رواج پيدا كرده است.
چادر سياه، پوششي است كه در ديگر شهرهاي افغانستان يا اصلا وجود ندارد و يا اگر هم هست خيلي كم از آن استفاده ميشود.
حتي كساني در هرات معتقدند اگر زنان و دختران اين شهر نسبت به ساير نقاط افغانستان از آزاديهاي اجتماعي و فردي بيشتري برخوردارند، تحت تاثير فرهنگ ايران و رفتوآمد و مراودات زياد مردم اين شهر با ايران و ايرانيان است.
در هرات در هر گذر و خيابانش مردماني را ميبيني كه خود يا خانوادهشان حداقل چند سالي را در ايران سپري كردهاند.
هرات به دليل همجواري با ايران، تاثير زيادي از فرهنگ ايرانيان گرفته است، شهري كه وقتي در خيابانهايش قدم برميداري، به خوبي ميتواني آثار فرهنگ و آدابورسوم ايران را در آن ببيني.
ايرانيها در نگاه مهاجران افغان
تأثير فرهنگ و حركتهاي سياسي و اجتماعي ايران نیز به راحتي در هرات قابل تشخيص است و حتي ميتوان برخي از واژههاي سياسي و فرهنگي رواج يافته چند سال اخير ايران را در محافل سياسي و اجتماعي آنجا از زبان روشنفكران، جوانان، دانشجويان و روزنامهنگاران شنيد.
محمدرفيق «شهير»، رييس شوراي متخصصان شهر هرات كه يكي از مهمترين مراكز غيردولتي افغانستان محسوب ميشود، بعضي از حركتهاي اجتماعي و سياسي را كه در اين شهر شروع شده، متأثر از ايران توصيف ميكند: «حركتهاي اجتماعي و فرهنگياي كه ما در هرات شروع كردهايم، متأثر از ايران است، ديد و تفكر نسبت به دموكراسي، فرهنگ تحمل مخالف، تكثرگرايي، بحثهاي مربوط به آزاديهاي اجتماعي و سياسي را ما از ايرانيها ياد گرفتهايم. البته اين پديدهها از ضرورتهاي طبيعي جامعه افغانستان است كه حالا ما پس از چند دهه، عقبتر از ايران و متأثر از آن، در حال اجرا و به جريان گذاشتن اين مقولهها در جامعه خودمان هستيم.»
با اين همه اگر بگويم مهاجران افغاني تازه بازگشته از ايران، امروز مهمترين منتقدان كشورمان را در هرات تشكيل ميدهند، خيلي دور از واقعيت نيست.
جواناني كه در ايران ديپلم گرفته و يا حرفهاي را آموختهاند، در اين استان كم نيستند. اما بعد از چند جملهاي كه درباره امكانات بهتر و رفاه بيشتر در ايران ميگويند، خيلي زود انتقادهاي تند و تيزشان را درباره كشوري كه سالها در آن مهمان بودند، بيان ميكنند.
به راستي چرا مردماني كه اين همه نزديكي فرهنگي، زباني و مذهبي با ايران دارند، سالها در ايران زندگي كردهاند، تعدادي از فرزندانشان در آنجا به دنيا آمدهاند و بسياري از زنانش پوشش زنان ايران را براي خود انتخاب كردهاند، ديدگاهي انتقادآميز نسبت به آن دارند؟ انتقادها و گاه حتي مخالفتهاي جدي مهمانان ديروز ايران ريشه در كجا دارد؟
يك خبرنگار افغاني كه با او در شوراي متخصصان شهر هرات صحبت كردم، با اندوه زياد روزي را در اوايل زمستان 83 در شهر مشهد به ياد ميآورد كه ميخواست وارد يك داروخانه شود و براي همسر باردارش دارو بگيرد.
او همان موقع و در حالي كه ويزاي «ورود متعدد» ايران را در جيبش داشت، توسط پليسهاي ايراني بازداشت شد. وقتي از پليسها پرسيد" كه چرا مرا دستگير ميكنيد، من ويزاي ايران را دارم و سفرم به كشورتان كاملاً قانوني است" با خشم پاسخش را دادند كه: «برو افغاني ]...[ او از وقتي به هرات بازگشته، گزارشهاي زيادي در انتقاد به برخوردهاي ايرانيها به ويژه پليسهاي ايراني با اتباع افغانستان نوشته و منتشر كرده است.
«محمد حديد»، روزنامهنگار چهل و چند ساله افغاني كه در سالهاي اقامت طولانياش در ايران دربخش دري راديو مشهد كار ميكرد، هنوز هم خاطرات تلخ روزهايي را كه ماجراي خفاششب در ايران اتفاق افتاده بود، فراموش نكرده است: «وقتي آن مرد ]كه «خفاش شب» نام گرفته بود[ بعد از كشتن دهها دختر و زن ايراني دستگير شد، بسياري از ايرانيها در سر هر كوچه و خيابان به ما اهانت ميكردند و حتي در آن روزها بعضي از هموطنانم را تا سرحد مرگ كتك زدند. چرا كه شايعه شده بود، آن مرد افغاني است... يك روز در استوديوي راديو مشهد، يكي از همكاران ايراني يقهام را گرفت و بدترين فحشها را نثار من و بقية افغانيها كرد كه شما اينجا مفت ميخوريد و آنوقت به دختران سرزمين ما تجاوز ميكنيد و آنها را به قتل ميرسانيد. در آخر هم به من گفت: «همة شما طالبان ]...[ هستيد» كه گفتم: ما به خاطر جنايتهاي طالبان است كه آوارة سرزمين شما شدهايم و... اما اين حرفها چه فايدهاي داشت و چه اثري بر او و افرادي مثل او. آنها تصميم خودشان را از قبل گرفته بودند، ما خفاش شب بوديم و طالبان. بالاخره هم معلوم شد خفاش شب ايراني بوده و نه افغاني. اما چه كسي به خاطر آن همه اهانتي كه به ما شد و كتكهايي كه خورديم از ما دلجويي و يا عذرخواهي كرد؟»
«ملال هلالي»، دختر 22 ساله افغاني كه در دانشگاه هرات در رشتة كامپيوتر تحصيل ميكند، هرگز خود و يا خانوادهاش در ايران نبودهاند، اما دوستان و همكلاسيهاي زيادي دارد كه چند ماه و يا چند سالي را در ايران سر كردهاند. او ساعتها و حتي روزها شنوندة خاطرات تلخ و شيرين اين مهاجران از ايران بازگشته، بوده است: «در سالهاي جنگ نيازمند كشوري بوديم كه به مهاجران ما پناه بدهد و ايران دركمال سخاوت اين پناه را به ما داد. سخاوتي كه هرگز نبايد فراموش كنيم .البته محدوديتها و مشكلات زيادي هم براي مهاجران ايجاد كرد كه شايد دولتمردان ايران پاسخ و دلايل كافي براي اقدامات خود داشته باشند، دلايلي كه هرگز براي ما بيان نكردند و ما از آن بيخبريم.»
ملالي از دوستان تازه از ايران برگشتهاش، بسيار شنيده كه برخورد ايرانيها با آنها نامناسب و حتي توهينآميز بوده، آن چنان كه بعضي از آنها مجبور به كتمان هويت افغاني خود ميشدند: «بعضي از مهاجران در ايران حتي نام خانوادگيشان را تغيير ميدادند تا كسي نفهمد كه افغاني هستند.»
با همة اينها، ملالي ميگويد كه آن دسته از دانشجويان افغاني كه تحصيلات مدرسه و دبيرستان را در ايران پشت سر گذاشتهاند، امروز در دانشگاه موجب افتخار هستند: «بهترين دانشجويان ما كساني هستند كه در ايران ديپلم گرفتهاند، تقريباً در همة درسها از ما جلوترند، به ويژه در رياضي. البته آنها در يك درس خيلي ضعيف هستند و آن زبان انگليسي است و من نميفهمم چه دليلي دارد كه سطح آموزش همه درسها در ايران اينقدر بالاست و در زبان اينقدر پايين. شما ميدانيد؟»
بعد هم هاج و واج نگاهم ميكند و وقتي هيچ نميگويم دوباره ميپرسد: شما ميدانيد چرا؟
با خودم ميگويم اين وضع بد آموزش زبان انگليسي در مدارس ايران هم عجب معضلي شده است.
ملالي ميگويد: «فكر ميكنم چون جمهوري اسلامي ايران با فرهنگ غرب مخالف است، از آموزش مناسب زبان انگليسي به دانشآموزانش خودداري ميكند.»
ميگويم: «نه! بيشتر به ناكارآمدي سيستم آموزش و پرورش در ايران بازميگردد.»
انگار قانع نشده است كه ميگويد: "اما واقعاً عجيب است ما كه از دبيرستانهاي افغانستان فارغالتحصيل شدهايم درحد قابلقبولي قادر به صحبت به زبان انگليسي هستيم. اما دوستان ما كه در ايران ديپلم گرفتهاند، به راحتي نميتوانند چند جمله به انگليسي بگويند."
رؤيا محبوبي، دانشجوي دانشگاه هرات كه در ايران متولد شده و همان جا هم ديپلم گرفته، خاطرات تلخي را از زابل با خود به هرات آورده است، خاطراتي كه بارها و بارها براي دوستانش تعريف كرده:
«بعضي از ايرانيها جوري به ما نگاه ميكردند كه انگار افغاني بودن به خودي خود جرم است و آدمهاي اضافي هستيم.
محبوبه كه پدرش در دانشكده كشاورزي دانشگاه آزاد اسلامي درشهر ايرانشهر تدريس ميكرد، ميگويد: «ما قاتل و دزد نبوديم، حتي بيفرهنگ هم نبوديم. اما برخي از ايرانيها هر بار كه جنايتي در شهرشان اتفاق ميافتاد، به تكتك ما به عنوان جنايتكار نگاه ميكردند. يك بار يك دختر ايراني به طرز بدي در زابل كشته شد كه فوري يك جوان افغاني را به اتهام قتل او بازداشت كردند و با انواع فشار از او ميخواستند تا به قتل اين دختر اعتراف كند، بعد از تحمل آن همه شکنجه بالاخره قاتل اصلي كه يك ايراني بود، پيدا شد.اما هیچ کس از او پوزش نخواست."
محبوبه دوستان صميمياش را فقط از ميان كساني انتخاب ميكرد كه ديد بهتري (نسبت به بقيه) به افغانيها داشتند: «فقط به دوستان نزديكم ميگفتم كه افغانيام و از بقيه دوستان، همكلاسيها و همسايهها افغاني بودنم را پنهان مي كردم.»
بعضي از افغانيهاي بازگشته از ايران شكايتي از مردم ايران ندارند و تنها دلخوريشان اخبار و گزارشهاي رسانههاي ايران است، مثل اين دانشجوي روزنامهنگاري در هرات: «مردم ايران خوب بودند و اكثر آنها مهربانانه با ما رفتار ميكردند، اگر هم نگرش منفي به ما داشتند، به خاطر تبليغات رسانههاي ايران به ويژه صدا و سيمای جمهوری اسلامی بود. يك هفته قبل از حمله آمريكا به افغانستان از نظر بيشتر اين رسانهها ما دزد بوديم و قاتل و شرور... و در طول يك هفته در زمان حمله آمريكا به افغانستان، ناگهان خوب و مظلوم و دردمند معرفي شديم و براساس همين تبليغات آن همه كمك براي مردم ما جمعآوري شد. بنابراين مقصر اصلي رسانههاي ايران بودند نه مردم ايران."