يكي از نخستين مراكز فرهنگي در هرات كه از آن ديدن كردم، مؤسسه فرانسوي «آيينه» بود. من نام اين «ان.جي.او» (NGO) را پيش از اين در كابل، پايتخت افغانستان شنيده بودم.
مؤسسهاي كه فعاليتهاي مختلف آن به ويژه تلاشهايش براي ساماندهي كودكان خياباني در آن شهر زبانزد بود.
رضا دقتي، عكاس ايراني كه در آن زمان مسؤوليت اين مؤسسه را بر عهده داشت، همچنين به خاطر عكسهايش از احمدشاه مسعود شهرت زيادي را در ميان مردم به دست آورده بود.
يكي از كارهاي جالب آيينه براي كودكان خياباني دركابل اين بود كه نشريات مختلف را به طور رايگان در اختيار آنها ميگذاشت تا در خيابانها بفروشند و عوايد فروش مال خودشان باشد.
كودكان خياباني هر روز پس از فروش نشرياتشان در كلاسهاي سودآموزي كه توسط آيينه تشكيل ميشد، شركت ميكردند.
من با شنيدن نام آيينه در هرات به ياد خاطراتم از كودكاني كه بارها از آنها در كابل روزنامه خريده بودم، افتادم و همينطور به ياد نشريههاي متعددي كه در آن شهر با كمك اين مؤسسه منتشر ميشد.
همان موقع با خودم گفتم پس آيينه فعاليتش را از كابل به ديگر شهرهاي افغانستان از جمله هرات هم كشانده است.
منصور باختر، روزنامهنگار اهل هرات كه مسؤوليت اين مؤسسه را در اين شهر بر عهده داشت، به من گفت: آيينه پس از يك سال فعاليت در كابل در شهرهاي ديگر افغانستان از جمله غزنين، خست و هرات نيز شعبههايي را داير كرد.
من با او در دفتر كارش در همين مؤسسه صحبت كردم. آن هم در حالي كه از سرماي زياد زيپ كاپشنام را تا زير چانهام بالا كشيده بودم و به خاطر كرخت شدن دستهايم به سختي ميتوانستم قلم را در ميان انگشتهايم نگه دارم.
اما باختر بياعتنا به دماي پايين اتاق، با هيجان و گرماي زياد، از برنامههاي آيينه در هرات ميگفت.
او تند و تند از فعاليتهاي مطبوعاتي و فرهنگيشان ميگفت كه من طاقتم سرآمد و گفتم: «آقاي باختر! واقعاً شما سردتان نيست؟»
نگاهي به بخاري خاموش گوشه اتاق انداخت و گفت: ما حالا ديگر به اين سرما عادت كردهايم. سوخت هم گران است و هم كمياب. به همين خاطر بخاري را فقط يكي – دو ساعت در روز روشن ميكنيم تا فضاي اتاق تا اندازهاي گرم شود.
باختر گرچه بيشتر از من تحمل اين سرما را داشت اما حتماً او هم كاملاً به فضاي سرد ساختمان عادت نكرده كه با كاپشن پشت ميز كارش نشسته بود.
در هرات 40 نشريه اعم از روزنامه، هفتهنامه و ماهنامه منتشر ميشود كه به گفته باختر به دليل مشكلات زياد اقتصادي بسياري از آنها امكان انتشار به موقع را ندارند: «بعضي از هفتهنامهها در طول يك سال فقط سه بار چاپ ميشوند كه در اين صورت حتي فصلنامه هم نيستند، چه برسد به هفتهنامه!»
در هرات دو روزنامه دولتي و يك روزنامه خصوصي منتشر ميشود. تيراژ هر كدام از روزنامههاي دولتي 2 هزار نسخه و تيراژ روزنامه خصوصي (اخبار روز) كه توسط شوراي متخصصان شهر منتشر ميشود، هزار نسخه است.
وقتي از باختر پرسيدم كه چرا تيراژ روزنامهها در شهرتان اينقدر پايين است؟ گفت: وقتي كسي در اينجا روزنامه نميخواند، 50 هزار تا هم كه چاپ كنيم، چه تفاوتي خواهد داشت؟ مشكل اصلي روزنامههاي ما اين است كه اولاً به خاطر كيفيت پايين و نداشتن جذابيت كافي به سختي قادر به جلب مخاطب هستند. دوم اين كه تعداد باسوادها در همه جاي افغانستان از جمله هرات كم است و شما كه انتظار نداريد بيسوادها روزنامههاي ما را بخرند. به عنوان مثال در شهر هرات، حداقل 50 درصد مردم بيسوادند؛ البته اين آمار مربوط به مركز استان است وگرنه در شهرستانها و روستاها كه وضع از اين هم بدتر است.»
مؤسسه فرانسوي آيينه به تعدادي از نشريهها كمك مالي ميكند تا بتوانند سر پاي خود بايستند. هفتهنامه كابل و آيينه اخبار از جمله اين نشريات هستند.
اين مؤسسه همچنين يك مركز اينترنت و كتابخانه براي استفادة روزنامهنگاران و دانشجويان داير كرده است. مركز اينترنت با 17 كامپيوتر بهطور 24 ساعته پاسخگوي روزنامهنگاران است. روزنامهنگاران افغاني و غيرافغاني مقيم هرات ميتوانند از فضا و امكانات آيينه به عنوان دفتر كار خود استفاده كنند. خبرنگاران راديو آزادي، راديو آمريكا، رويترز، الجزيره، راديو پژواك و صبح بخير افغانستان از جمله خبرنگاراني هستند كه هر روز به ساختمان آيينه ميروند و فعاليتهايشان را در آنجا انجام ميدهند.
آيينه يك تالار بزرگ هم دارد كه به روزنامهنگاران اجازه ميدهد برنامههاي مختلف خود از جمله كنسرت و انواع نمايشگاهها را در آن برگزار كنند.
در مؤسسه آيينه انواع كلاسهاي آموزشي از جمله زبان و كامپيوتر نيز براي روزنامهنگاران و دانشجويان برگزار ميشود.
باختر از حضور كمرنگ زنان در برنامههاي آيينه گلايه زيادي داشت: «اينجا همه امكانات و برنامهها هم براي مردان است و هم براي زنان. اما حضور زنان خيلي كم است كه بيشتر از محدوديتهاي خانوادگي و فرهنگي در جامعه افغانستان ناشي ميشود و نه از بيعلاقگي دختران و زنان افغاني.»
من با "ملالي هلالي"، دانشجوي كامپيوتر در دانشگاه هرات در مركز اينترنت مؤسسه آيينه كه در طبقه زيرين آن قرار داشت، گفتوگو كردم.
پشت كامپيوتر نشسته بود و براي يكي از دوستانش ايميل ميزد. روسري رنگي بر سر و كت و شلوار بر تن داشت؛ اما گفت وقتي ميخواهد از ساختمان خارج شود، چادر سياه بر سر ميكند: «همه دخترهاي دانشجو چادر سياه ميپوشند. البته همه وقتي وارد ساختمان دانشگاه ميشويم، چادرهايمان را از سر برميداريم و با روسري سر كلاس حاضر ميشويم؛ اما در خيابان هميشه چادر بر سر ميكنيم.»
ـ «چرا ملالي، آيا قانوني شما را مجبور به چادر پوشيدن ميكند؟»
ـ «نه!هيچكس ما را مجبور به این کار نميكند. اما با چادر احساس امنيت و راحتي بيشتري در خيابانها ميكنيم و كمتر كسي مزاحم ما ميشود.»
به گفته ملالي و بسياري از زنان و دختراني كه با آنها در هرات گفتوگو كردم، حجاب به ويژه چادر كمتر براي آنها جنبه اعتصادي و ايدئولوژيكي دارد و بيشتر به خاطر فرهنگ و عرف حاكم بر جامعه، خود را ملزم به رعايت آن ميدانند.
از ملالي كه از مشكلات زنان افغانستان پرسيدم، با آرامش خاصي گفت: «مشكلات كه هميشه بوده و فقط با كوششهاي ما زنان، آن هم به تدريج و پس از سالها از ميان خواهد رفت.»
او خودش را به عنوان يك زن در تنگنا و دشواري ويژهاي نميديد و از اينكه هم شاغل است و هم دانشجو اساس رضايتمندي ميكرد.
ملالي هر روز بعد از اينكه نماز ظهرش را ميخواند، براي تدريس زبان پشتو به مؤسسه آيينه ميرود و به شاگردانش كه هم پسرند و هم دختر زبان پشتو ميآموزد. بعضي از روزها كامپيوتر هم تدريس ميكند.
ملالي گرچه گفت كه آزادي زنان در كابل، پايتخت افغانستان، بيشتر از زنان هرات است اما با غرور زيادي اضافه كرد كه «خانوادهاش هرگز از او نميپرسند كه چرا دير به خانه ميآيي؟»
در آخر هم با لبخندي گفت: «خانوادهام به من اعتماد دارند، شايد چون من به خودم اعتماد دارم.»
شفاخانة هرات
حامد، جوان بيستوسه ساله افغاني كه در دانشگاه هرات ژورناليسم ميخواند، با علاقة زيادي در بسياري از ديدارها و گفتوگوهايم در شهرشان، به عنوان راهنما مرا همراهي ميكرد.
او داراي يك خانواده مرفه با يك پدر تاجر بود و علاقة زيادي به سفر به ايران داشت و به قول خودش عاشق لهجة فارسي ايران بود.
حامد با وجود شرايط خوب مالي، نه فقط به ايران كه به شهرهاي ديگر افغانستان نيز سفر نكرده بود.
وقتي از حامد ميپرسيدم: «چرا با اين همه علاقهاي كه براي سفر به ايران داري، هرگز به آنجا نرفتهاي. ايران كه در همسايگي شما و سفر به آن كار چندان سختي نيست؟» با همان خوشرويي و متانت هميشگياش ميگفت: "انشاءالله ميروم. تا به حال فرصتش پيش نيامده."
او برخلاف بسياري از جوانان هرات كه انتقادهاي تند و تيزي نسبت به ايران دارند و از برخي رفتارهاي تبعيضآميز ايرانيان گلايهمندند، ميگويد:" من فكر ميكنم كساني كه از ايران بد ميگويند، شايد خودشان رفتارهاي نامناسبي داشتهاند كه مورد واكنش بد ايرانيان قرار ميگرفتند."
حامد يك روز مرا با دختر جواني آشنا كرد كه با هم دوست بودند و قرار بود با هم ازدواج كنند. همان موقع با خوشحالي زياد گفت كه دختر مورد علاقهاش چند سال در ايران بود و همان جا هم مدرسه رفته است.
بعد هم اضافه كرد كه همسر آيندهاش فارسي را با لهجة كاملاً ايراني حرف ميزند و اين موضوع برايش خيلي لذتبخش است و حتي گاهي با خودش فكر ميكند لهجة ايراني و آنچه اين دختر در ايران آموخته، او را دوستداشتنيتر كرده است.
حامد كه برادرش یک پزشك است و در شفاخانه هرات كار ميكند، به من گفت: چرا از شفاخانه ما ديدن نميكني، جاي بدي براي تهية گزارش نيست.
افغانها به بيمارستان ميگويند شفاخانه.
رييس بيمارستان هرات يك چشمپزشك زن است كه 44 سال دارد، يعني دكتر رئوفه نيازي كه من او را در دفتر كارش در طبقة دوم بيمارستان ملاقات كردم.
رئوفه، قبل از اين كه پرسشهايم را دربارة بيمارستان تحت رياستش مطرح كنم، بيهيچ مقدمهاي گفت: «هر جور كه نگاه كنيد ما پس ماندهايم، 25 يا 30 سال پيش شايد وضع زندگي ما كمي به شما (ايران) نزديك بود اما حالا صد سال عقب افتادهايم."
تنها شفاخانه هرات 600 تختخواب يا به قول دكتر رئوفه 600 بستر دارد.
او ميگويد: «ظرفيت اوليه شفاخانه 200 بستر بود اما حالا اسمش 400 بستري است و در واقع 600 بستر دارد. البته به خاطر كمبود جا گاهي در يك تخت دو بيمار را بستري ميكنيم.
وقتي چند ماه پيش رئوفه، به عنوان رييس اين بيمارستان منصوب شد، همه پول بيمارستان عبارت بود از 10 هزار افغاني. (هر 45 افغاني برابر با يك دلار است)
هراسان و نگران نزد "خيرخواه" والي هرات رفت كه من با اين بودجه چه ميتوانم بكنم؟ والي هم كه وضع بد بودجههاي دولتي را ميدانست فقط گفته بود: «تنها راهش اين است كه از تاجران هرات كمك بگيريد.»
براساس همين پيشنهاد هم بود كه رئوفه به سراغ تاجران رفت و براي آنها توضيح داد كه اگر نتواند بودجة لازم را فراهم كند، تنها بيمارستان شهر تعطيل خواهد شد. يك تاجر حاضر شد كاغذهاي مورد نياز بيمارستان را تأمين كند، يك تاجر هم قبول كرد كپسولهاي گاز را بخرد، يكي هم گفت كه ماهيانه يك هزار دلار به بيمارستان كمك نقدي ميكند و چند تاجر ديگر هم قول كمكهاي ديگر را به او دادند.
براساس قوانين افغانستان بهداشت و تعليم و تربيت در اين كشور براي همه مردم رايگان است، به همين دليل بيمارستان هرات اجازه دريافت هيچگونه وجهي را از بيماران ندارد كه رئوفه يكي از دلايل مشكلات مالي بيمارستان را همين ميدانست: «البته بسياري از مردم آنقدر فقيرند كه امكان پرداخت هيچ پولي را ندارند اما هستند كساني كه متمولاند؛ اما آنها را هم بايد كاملاً رايگان مداوا كنيم. اما گرفتن پول از اين افراد ميتوانست بخشي از مشكلات بيمارستان را حل كند."
رئوفه و همكارانش بارها به وزارت صحت عامه (بهداشت) پيشنهاد كردهاند كه مجوز بدهد كه درصدي از هزينههاي درمان توسط بيماران پرداخت شود، اما تا به حال مجوزي در اين خصوص براي آنها صادر نشده و تنها منبع درآمد بيمارستان فعلاً سونوگرافي است. گلايههاي رئوفه از نبود امكانات تمامي ندارد: «گاهي اوقات هنگام انجام عمل جراحي برق نداريم و پزشكان مجبورند زير نور چراغهاي گاز پيكنيكي كار كنند، البته اين مشكل قبلاً بيشتر بود و از زماني كه ايران و تركمنستان براي شهر ما برقرساني كردهاند، تا حدي وضع در اين باره بهتر شده است. تجهيزات فني و پزشكي بيمارستان آنقدر كم است كه پزشكان خارجي از جمله ايراني كه كه از اينجا ديدن ميكنند، ميگويند چطور ميتوانيد با اين امكانات جراحي كنيد.
حقوق پزشكان هم خيلي كم است، همين امروز صبح همكارانم به من ميگفتند رانندههاي تاكسي از ما كه پزشكيم درآمد بيشتري دارند.»
حقوق پزشكان و جراحان با بالاترين ردههاي تحصيلي و تخصصي در هرات بين 150 تا 600 دلار است كه معمولاً هم هر سه ماه پرداخت ميشود.
رئوفه نيازي كه در دانشگاه كابل درس خوانده و نخستين چشمپزشك زن در هرات است، به عنوان رييس بيمارستان در ماه، چيزي حدود 500 دلار حقوق ميگيرد.
بعد از پايان مصاحبهام، قرار شد كه از بخشهاي مختلف بيمارستان ديدن كنم. اين ديدار مقارن بود با زمان نظافت بيمارستان. نظافتچيهاي بيمارستان پوتينهاي بلند لاستيكي به پا داشتند و با سطلهاي آهني آب را روي زمين ميريختند، البته بيشتر چيزي شبيه به پرتاب آب بود تا ريختن آن. من متحير و شوكه شده به آبهاي تيرهاي كه روي زمين ميريختند، نگاه ميكردم. آبي كه مثلاً قرار بود آلودگيها را از زمين و ديوار بزدايد، خود كاملاً آلوده به نظر ميرسيد.
رو به پزشك افغاني كه همراهيام ميكرد، گفتم: "اين چه جور نظافت كردني است؟ اين روش و اين آب كه آلودگي را بيشتر ميكند حداقل چرا از آب تمييز و شفاف براي شستوشوي بيمارستان استفاده نميشود؟"
جوري نگاهم كرد كه انگار ميخواست بگويد اين هم شد سؤال كه تو پرسيدي. اما نگفت فقط به جايش سري تكان داد و گفت:" اين تقريباً تمام امكانات ما براي نظافت است. مگر مشكلات آب را در افغانستان نميدانيد! اينجا مردم حتي آب آشاميدني سالم و شفاف برای خوردن ندارند چه برسد آب سالم براي شستوشو...»
نگاهي هم به اتاقها انداختم و تختها و بيماران. تختهاي كهنه و قديمي با پتوها و ملحفههايي كه انگار سالها شسته نشده بودند و اگر هم شسته شده بودند لابد با همان آبهاي سياه و تيره.
تختهايي كه روي بعضيشان دو بيمار خوابيده بود و تازه اينها بيماراني خوشبخت! بودند. چون من بيماراني را ديدم كه روي زمين خوابيده بودند.
با خودم گفتم «در چنين جايي آدم اگر بيمارتر نشود، شفا پيدا نميكند».
پزشك افغاني از ما دعوت كرد براي صحبت با تعدادي ازهمکارانش به اتاق پزشكان در يكي از بخشها برويم و ما هم رفتيم. يك پزشك ايراني كه آن روزها در هرات بود نيز من را همراهي ميكرد. آمده بود تا ببيند همكارانش در اين بيمارستان در چه شرايطي كار ميكنند.
وارد اتاق متخصصان اورولوژيست كه شديم، پزشك ايراني خيلي آرام جوري كه بقيه نشنوند به من گفت: «ما پزشكان متخصص در ايران براي خودمان امكانات و دم و دستگاهي داريم، اين هم شد اتاق پزشكان كه اينها دارند.»
اتاقي كوچك و تنگ و تاريك با صندليهاي زوار در رفته و روكشهاي پاره همه امكانات اتاق اورولوژيستهاي بيمارستان هرات بود و آن قدر سرد كه همه پزشكان با اوركت و كلاه نشسته بودند. اين اتاق هم مثل همه جاي بيمارستان سرد بود و البته مثل هر ساختمان ديگري در هرات امكانات لازم براي بخشيدن گرماي كافي به محيط وجود نداشت.
پزشكان از نبود امكانات پزشكي در بيمارستان ناراضي بودند و از حقوق ناكافي: «بخش همودياليز نداريم، سيستم اكسيژن مركزي هم نداريم، حتي «سيسييو» و «آيسييو» هم نداريم.
پزشك ايراني كه مات و متحير به دهانشان خيره شده بود، پرسيد: «اصلاً در چنين وضعي چطور ميتوانيد كار كنيد؟»