"در یک جامعه بیمار سالم ها نیز بیمار محسوب می شوند" (نیچه)
ژیلا جان زیاد سخت نگیر، بود و نبود ما تو سال 67 فرقی نداشت
ما همه یه مشت خواب زده حزب بادیم،یه مشت کر و کور که از ترس همیشه دهانمان بسته بود،اگه تو سال 67 بودیم هیچ فرقی نداشت همانطور که بود و نبودمان در سال های 78 یا 88 یا ......... هیچ فرقی نداشت،خیلی خیلی هنر می کردیم پیش خودمون یکم متاسف می شدیم و سری می تکاندیم!
همانطور که حالا تیکه پاره شدن هموطنانمان رو با لذت هرچه تمام تر به تماشا نشسته ایم...
ما همین که شکممون پر و کمرمون خالی شه واسمون کافیه باقی مثائل هم مشکل ما نیست...
همین که نفس میکشی و میخندی
همین که اشک شوم به یاد تو هم بندی
برای روزهای شبت که شکل یلدا بود
به تلخی حبسی که از گونه هات پیدا بود
برای روزهای سگی,مشت های روبه دیوارت
برای زخم خشک دست سوخته از سیگارت
به لب گزیدنت از درد پشت شیشه وقتی که
نگاه زنت پسرت خم نمیشوم به شرطی که
رها شوی از شرم فحش های ناموسی
به بهت همسرت از ترس توی کابوسی
که شب به مغز تو رعشه جفت میگیرد
هنوز زنده ای و زندگی ات ساده میمیرد
وباز پرسه توی حیاط و بحث های تکراری
به این نفس کشیدن سنگین و تلخ و اجباری
که جیره ی صبحت طناب دارت بود
گناه تو این بود که چیز بارت بود
به این ته بن بست و نعره های مغرورت
به اینکه دوباره شروع میکنیم های مشهورت
به اشک لای شیارهای صورت مادر
به چکه چکه آب شدن های جسم پدر
جهان برای تو یک سلول انفرادی بود
و سهم تو سیلی و فحش و چشم های کبود
که در میان دهان بازجوی همیشگیت شلاق است
تو زخم داری و چرک کرده این حادثه داغ است
تویی و دلواپسی و زجر توبه کردن ها
وحبس سینه در طاق مستراح و چیز خوردن ها
به خلط تو با خون زجه با کمربندی
که حفر میکند پشت سرخ تو را و میخندی
به سوی تو نوشابه ها همه عزا دارند
اگرچه به اجبار سر به ماتحت تو دارند
فدای غربت تو, بغض کن نخند لامصّب
من از غرور تو در اعتصاب غذات میترسم
به روسری ,به سر از مرد زن شدن هایت
تو پشت میز محاکمه ای من چرا میلرزم
شعار بود شعار ما همه ندا و سهرابیم
حدیث باسن و نان بود ما همه خوابیم
حدیث تو جک شد در حد یک عجب! ,ای وای!
تو پیش به سوی مرگ و ما به عقب ای وای!
تویی و زخم بزرگی که داغ میشود هر روز
ومایی که جشن میشویم رقص در نوروز
تویی که داد میشوی از درد برای بیداری
منی که چرت شده از نعشه های بی عاری
منی که به سیزده های در نشده ات رقصیدم
منی که از هالوین زندگی تو در بند ترسیدم
از این همه حرف ها و چهره های پوشالی
به نفرتت از قلب ها و مغز ها ی توُ خالی
به غرق شدن این جمع در زندگی گوسفندی
تو گریه گرفته چشم هایی که بودت,میخندی
پاسخ به اين پيام